باوفا

<hr> مترادف باوقار : بامهابت، باهیبت، جاافتاده، رزین، سنگین، متین، موقر، وزین <hr> متضاد باوقار : جلف، سبک، بی وقار، ناموقر <hr> برابر پارسی : گرانسنگ، ارجمند، برازنده

مترادف باوقار : بامهابت، باهیبت، جاافتاده، رزین، سنگین، متین، موقر، وزین متضاد باوقار : جلف، سبک، بی وقار، ناموقر برابر پارسی : گرانسنگ، ارجمند، برازنده

باوقار

باوقوف

باول

باولی

باوند

باوند اباد

باوند پور

باوندیه

باوه

باوه لی

باوک

باوی

باویر

باویسی

باویل

باویل رود

باوین

باویه

بأی حال

باچنگ

<hr> مترادف باژ : باج، جزیه، خراج، مالیات، نیایش

مترادف باژ : باج، جزیه، خراج، مالیات، نیایش

باژ

باژ خانه

باژ خواستن

باژ ستان

باژ نامه

باژ نهادن

باژبان

باژرنگ

باژره که

باژن

باژه

باژگاه

باژگون

<hr> مترادف باژگونه : باژگون، برعکس، سرنگون، معکوس، معلق، وارون، وارونه، واژگون، واژگونه

مترادف باژگونه : باژگون، برعکس، سرنگون، معکوس، معلق، وارون، وارونه، واژگون، واژگونه

باژگونه

باژگونه کردن

باژگونگی

باژگونی

<hr> مترادف باک : بیم، ترس، جبن، خوف، محابا، وحشت، هراس، پروا، ملاحظه، نگرانی، تشویش، اضطراب، مخزن سوخت

مترادف باک : بیم، ترس، جبن، خوف، محابا، وحشت، هراس، پروا، ملاحظه، نگرانی، تشویش، اضطراب، مخزن سوخت

باک

<hr> مترادف باک داشتن : اندیشه داشتن، بیم داشتن، ترسیدن، پروا کردن، واهمه داشتن، هراسیدن <hr> متضاد باک داشتن : بی پروا بودن، بی پروایی کردن

مترادف باک داشتن : اندیشه داشتن، بیم داشتن، ترسیدن، پروا کردن، واهمه داشتن، هراسیدن متضاد باک داشتن : بی پروا بودن، بی پروایی کردن

واژه های حرف "ب" - فرهنگ فارسی