تعریق محسوس

تعریق نامحسوس

تعریقی

<hr> مترادف تعریک : گوشمالی، مالش، گوشمالی دادن، مالیدن

مترادف تعریک : گوشمالی، مالش، گوشمالی دادن، مالیدن

تعریک

<hr> مترادف تعزز : ارجمند شدن، عزیز شدن، گرامی شدن، عزت یافتن

مترادف تعزز : ارجمند شدن، عزیز شدن، گرامی شدن، عزت یافتن

تعزز

تعزل

تعزی

<hr> مترادف تعزیت : تسلیت، سرسلامتی ، سوگواری، عزاداری، ماتم پرسی، پرسه <hr> متضاد تعزیت : تبریک

مترادف تعزیت : تسلیت، سرسلامتی ، سوگواری، عزاداری، ماتم پرسی، پرسه متضاد تعزیت : تبریک

تعزیت

تعزیت خانه

تعزیت دادن

تعزیت داشتن

تعزیت پرسی

تعزیت کردن

تعزیت گفتن

<hr> مترادف تعزیر : تادیب، تنبیه، کیفر، گوشمالی، مجازات، ضرب کمتر از حد، ادب کردن، مجازات کردن <hr> برابر پارسی : گوشمالی، نکوهش، کیفر

مترادف تعزیر : تادیب، تنبیه، کیفر، گوشمالی، مجازات، ضرب کمتر از حد، ادب کردن، مجازات کردن برابر پارسی : گوشمالی، نکوهش، کیفر

تعزیر

تعزیرات

تعزیز

تعزیم

<hr> مترادف تعزیه : روضه، روضه خوانی، سوگواری، عزاداری، ماتم داری، مرثیه، نوحه سرایی، سوگواری کردن، عزاداری کردن، نوحه سرایی کردن، شبیه خوانی، نمایش مذهبی <hr> برابر پارسی : شیون، سوگواری، سوگیاد

مترادف تعزیه : روضه، روضه خوانی، سوگواری، عزاداری، ماتم داری، مرثیه، نوحه سرایی، سوگواری کردن، عزاداری کردن، نوحه سرایی کردن، شبیه خوانی، نمایش مذهبی برابر پارسی : شیون، سوگواری، سوگیاد

تعزیه

تعزیه خوان

تعزیه دار

تعزیه داری

تعزیه گردان

تعزیه گردانی

تعزیه گیر

تعس

<hr> مترادف تعسر : پریشانی، تنگدستی، دشواری، سختی، عسرت، مضیقه، دشوار شدن، سخت شدن

مترادف تعسر : پریشانی، تنگدستی، دشواری، سختی، عسرت، مضیقه، دشوار شدن، سخت شدن

تعسر

<hr> مترادف تعسف : ستم، ظلم ، انحراف، کج روی کردن، گمراه شدن، منحرف شدن ، ظلم کردن، ستم کردن <hr> متضاد تعسف : دادگری، هدایت شدن، دادگری کردن

مترادف تعسف : ستم، ظلم ، انحراف، کج روی کردن، گمراه شدن، منحرف شدن ، ظلم کردن، ستم کردن متضاد تعسف : دادگری، هدایت شدن، دادگری کردن

تعسف

تعسیر

<hr> مترادف تعشق : آرزومندی، اشتیاق، عشق ورزی، تعطف، تمایل، خاطرخواهی، رغبت، عاشقی، عشق، علاقه، علقه، مهر، مهرورزی ، عاشق شدن، عاشقی کردن، مهرورزیدن، مهرورزی کردن <hr> متضاد تعشق : بیزاری، نفرت

مترادف تعشق : آرزومندی، اشتیاق، عشق ورزی، تعطف، تمایل، خاطرخواهی، رغبت، عاشقی، عشق، علاقه، علقه، مهر، مهرورزی ، عاشق شدن، عاشقی کردن، مهرورزیدن، مهرورزی کردن متضاد تعشق : بیزاری، نفرت

تعشق

تعشی

<hr> مترادف تعصب : خشک اندیشی، حمیت، غیرت، سخت گیری، عصیبت، جانب داری، طرف داری، هواداری افراطی، جانب داری کردن، حمایت کردن <hr> برابر پارسی : پافشاری بیخردانه، پی ورزی، خشک اندیشی، ستیهندگی، کورباوری

مترادف تعصب : خشک اندیشی، حمیت، غیرت، سخت گیری، عصیبت، جانب داری، طرف داری، هواداری افراطی، جانب داری کردن، حمایت کردن برابر پارسی : پافشاری بیخردانه، پی ورزی، خشک اندیشی، ستیهندگی، کورباوری

تعصب

تعصب داشتن

تعصب کردن

تعصب گری

تعصر

تعصی

تعصیب

تعضید

تعطر

تعطف

تعطی

تعطیر

<hr> مترادف تعطیل : انحلال، برچیدگی، بیکاری، لنگ، متلاشی، مرخصی، منحل، ناکارگی، وقفه، روز بیکاری، بیکار کردن، دست ازکار کشیدن، معطل گذاشتن، مهمل گذاشتن <hr> برابر پارسی : بیکاری، بسته، بیکار، فرویش

مترادف تعطیل : انحلال، برچیدگی، بیکاری، لنگ، متلاشی، مرخصی، منحل، ناکارگی، وقفه، روز بیکاری، بیکار کردن، دست ازکار کشیدن، معطل گذاشتن، مهمل گذاشتن برابر پارسی : بیکاری، بسته، بیکار، فرویش

تعطیل

تعطیل رسمی

<hr> برابر پارسی : روزهای آسودگی، آسودگی، فرویش ها، کارآزادی، کاربستگی

برابر پارسی : روزهای آسودگی، آسودگی، فرویش ها، کارآزادی، کاربستگی

واژه های حرف "ت" - فرهنگ فارسی