تجدید کردن

تجدید گردیدن

تجدیدنظرطلبی

<hr> برابر پارسی : بازخوانی

تجدیدی

تجذم

تجذیم

تجر

تجرئه

تجربت

تجربت کوفته

<hr> مترادف تجربه : آزمایش، آزمون، امتحان، تجربت، محک، آزمودگی، خبرت، خبرگی، آزمودن، آزمایش کردن <hr> برابر پارسی : آزمون، کارآزمایی

مترادف تجربه : آزمایش، آزمون، امتحان، تجربت، محک، آزمودگی، خبرت، خبرگی، آزمودن، آزمایش کردن برابر پارسی : آزمون، کارآزمایی

تجربه

تجربه دیده

تجربه کاری

<hr> برابر پارسی : کارآزما، کارآموز

برابر پارسی : کارآزما، کارآموز

تجربه گر

تجربه گرا

تجربه گرایی

تجربۀ تفریحی

<hr> مترادف تجربی : آزمایشی، اختباری، مبتنی بر تجربه <hr> برابر پارسی : کارآزمایی، آزمونی

مترادف تجربی : آزمایشی، اختباری، مبتنی بر تجربه برابر پارسی : کارآزمایی، آزمونی

تجربی

تجربیات

تجرثم

تجرجم

<hr> مترادف تجرد : انزوا، عزلت، گوشه گزینی، گوشه گیری، عدم تاهل، عزبی، بی همسری ، پیراستگی، وارستگی، برهنگی، تنهایی، مجرد بودن، برهنه شدن، پیراسته شدن <hr> متضاد تجرد : تاهل <hr> برابر پارسی : بی همسری

مترادف تجرد : انزوا، عزلت، گوشه گزینی، گوشه گیری، عدم تاهل، عزبی، بی همسری ، پیراستگی، وارستگی، برهنگی، تنهایی، مجرد بودن، برهنه شدن، پیراسته شدن متضاد تجرد : تاهل برابر پارسی : بی همسری

تجرد

تجرس

<hr> مترادف تجرع : جرعه نوشی، جرعه جرعه نوشیدن

مترادف تجرع : جرعه نوشی، جرعه جرعه نوشیدن

تجرع

تجرع افتادن

تجرع کردن

تجرم

تجرمز

تجره

تجره رود

تجرود

<hr> مترادف تجری : دلیری، گستاخی، دلیری کردن، گستاخی کردن

مترادف تجری : دلیری، گستاخی، دلیری کردن، گستاخی کردن

تجری

تجریح

<hr> مترادف تجرید : عزلت گزینی، تنهایی، انتزاع، پیرایش، مجردسازی، مجرد ساختن، تنهایی گزیدن، گوشه گیری کردن، برهنه کردن <hr> متضاد تجرید : تعمیم <hr> برابر پارسی : آهنجش

مترادف تجرید : عزلت گزینی، تنهایی، انتزاع، پیرایش، مجردسازی، مجرد ساختن، تنهایی گزیدن، گوشه گیری کردن، برهنه کردن متضاد تجرید : تعمیم برابر پارسی : آهنجش

تجرید

تجریدات

تجریش

تجریع

تجریم

تجزم

تجزی

تجزیت

تجزیم

<hr> مترادف تجزیه : افراز، تفکیک، جداسازی، مجزاسازی، انتزاع، انفصال، تحلیل، تفریق، تقسیم، تفکیک کردن، جزء جزء کردن ، جزء جزء شدن، آنالیز کردن <hr> متضاد تجزیه : ترکیب <hr> برابر پارسی : جداکردن، بند بند کردن، پاره، پاره پاره کردن، موشکافی، پارگی، پاره پاره شدن

مترادف تجزیه : افراز، تفکیک، جداسازی، مجزاسازی، انتزاع، انفصال، تحلیل، تفریق، تقسیم، تفکیک کردن، جزء جزء کردن ، جزء جزء شدن، آنالیز کردن متضاد تجزیه : ترکیب برابر پارسی : جداکردن، بند بند کردن، پاره، پاره پاره کردن، موشکافی، پارگی، پاره پاره شدن

تجزیه

تجزیه 1

تجزیه 2

تجزیه 3

تجزیه به عامل ها

<hr> مترادف تجزیه طلب : جدایی طلب <hr> برابر پارسی : جدایی خواه

مترادف تجزیه طلب : جدایی طلب برابر پارسی : جدایی خواه

واژه های حرف "ت" - فرهنگ فارسی