<hr> مترادف تفقد : التفات، تلطف، دلجویی، دل نوازی، مهربانی، نواخت، بازجست، واجست، دل جویی کردن، نواختن <hr> برابر پارسی : دلجویی، مهرورزی، نوازش

مترادف تفقد : التفات، تلطف، دلجویی، دل نوازی، مهربانی، نواخت، بازجست، واجست، دل جویی کردن، نواختن برابر پارسی : دلجویی، مهرورزی، نوازش

تفقد

تفقد فرمودن

تفقد نمودن

تفقد کردن

تفقه

تفقیه

تفل

تفلسف

تفلق

تفله

تفلک

تفلی

تفلیس

تفلیسی

تفلیق

تفن

<hr> مترادف تفنن : تفریح، سرگرمی، وقت گذرانی <hr> برابر پارسی : خوش گذرانی، سرگرمی

مترادف تفنن : تفریح، سرگرمی، وقت گذرانی برابر پارسی : خوش گذرانی، سرگرمی

تفنن

<hr> مترادف تفنن کردن : تفریح کردن، سرگرم شدن، بازی کردن، مشغولیت یافتن

مترادف تفنن کردن : تفریح کردن، سرگرم شدن، بازی کردن، مشغولیت یافتن

تفنن کردن

تفننی

<hr> مترادف تفنگ : اسلحه، جنگ افزار، سلاح، مسلسل

مترادف تفنگ : اسلحه، جنگ افزار، سلاح، مسلسل

تفنگ

تفنگ افشانش

تفنگ انداختن

تفنگ اَبر

تفنگ خوردن

تفنگ ساز

تفنگ سازی

تفنگ نشانه گذاری

تفنگ هوا

<hr> مترادف تفنگ چی : تفنگ دار، سلاح دار، شمخال چی، مسلح، سرباز، لشکری <hr> برابر پارسی : تفنگدار

مترادف تفنگ چی : تفنگ دار، سلاح دار، شمخال چی، مسلح، سرباز، لشکری برابر پارسی : تفنگدار

تفنگ چی

تفنگ ژنی

<hr> مترادف تفنگدار : بندق دار، تفنگچی، تفنگی

مترادف تفنگدار : بندق دار، تفنگچی، تفنگی

تفنگدار

تفنین

تفه

تفهم

<hr> مترادف تفهیم : آموختن، آموزش دادن، حالی کردن، فهماندن، خاطرنشان کردن <hr> برابر پارسی : یاد دادن، آگاه کردن

مترادف تفهیم : آموختن، آموزش دادن، حالی کردن، فهماندن، خاطرنشان کردن برابر پارسی : یاد دادن، آگاه کردن

تفهیم

تفو

تفوت

<hr> مترادف تفوق : استیلا، اولویت، برتری، تسلط، تفضل، رجحان، برتری جستن <hr> برابر پارسی : برتری، مهتری، بالاتری

مترادف تفوق : استیلا، اولویت، برتری، تسلط، تفضل، رجحان، برتری جستن برابر پارسی : برتری، مهتری، بالاتری

تفوق

تفوق جستن

تفوق داشتن

<hr> مترادف تفوق یافتن : استیلایافتن، غلبه کردن، مسلط شدن، تسلط یافتن، برتری یافتن، پیشی گرفتن، اولویت یافتن، رجحان یافتن

مترادف تفوق یافتن : استیلایافتن، غلبه کردن، مسلط شدن، تسلط یافتن، برتری یافتن، پیشی گرفتن، اولویت یافتن، رجحان یافتن

تفوق یافتن

<hr> مترادف تفوه : دهان گشودن ، به زبان آوردن، به سخن آمدن، سخن گفتن، لب به سخن گشودن <hr> متضاد تفوه : لب فروبستن، سکوت کردن، خاموش ماندن

مترادف تفوه : دهان گشودن ، به زبان آوردن، به سخن آمدن، سخن گفتن، لب به سخن گشودن متضاد تفوه : لب فروبستن، سکوت کردن، خاموش ماندن

تفوه

تفؤل

تفؤل کردن

تفویت

تفویز

<hr> مترادف تفویض : تسلیم، نقل وانتقال، واگذاری، سپردن، واگذار کردن، واگذاشتن، اختیار <hr> متضاد تفویض : جبر <hr> برابر پارسی : سپردن، واگذار کردن، واگذاری

مترادف تفویض : تسلیم، نقل وانتقال، واگذاری، سپردن، واگذار کردن، واگذاشتن، اختیار متضاد تفویض : جبر برابر پارسی : سپردن، واگذار کردن، واگذاری

واژه های حرف "ت" - فرهنگ فارسی