تفویض قدرت

<hr> مترادف تفویض کردن : تسلیم کردن، سپردن، واگذار کردن، واگذاشتن، محول کردن

مترادف تفویض کردن : تسلیم کردن، سپردن، واگذار کردن، واگذاشتن، محول کردن

تفویض کردن

تفویه

تفک

تفک ساز

<hr> مترادف تفکر : استدلال، تأمل، تدبر، تصور، تعقل، خیال، فکر، اندیشه، اندیشیدن، اندیشه کردن، فکر کردن <hr> متضاد تفکر : تخیل <hr> برابر پارسی : اندیشیدن، اندیشگری، اندیشه، پنداشت، شناختاری

مترادف تفکر : استدلال، تأمل، تدبر، تصور، تعقل، خیال، فکر، اندیشه، اندیشیدن، اندیشه کردن، فکر کردن متضاد تفکر : تخیل برابر پارسی : اندیشیدن، اندیشگری، اندیشه، پنداشت، شناختاری

تفکر

تفکر خلاف آمدی

تفکر سامانه ای

تفکر قالبی

<hr> مترادف تفکر کردن : اندیشیدن، تأمل کردن، فکر کردن، اندیشه کردن <hr> برابر پارسی : اندیشیدن

مترادف تفکر کردن : اندیشیدن، تأمل کردن، فکر کردن، اندیشه کردن برابر پارسی : اندیشیدن

تفکر کردن

تفکن

تفکه

تفکیر

<hr> مترادف تفکیک : افراز، انتزاع، انفکاک، تجزیه، تشخیص، تفریق، جداسازی، جدایی، فصل، فک، جدا کردن <hr> برابر پارسی : جدا کردن، از هم گشایی، جداسازی

مترادف تفکیک : افراز، انتزاع، انفکاک، تجزیه، تشخیص، تفریق، جداسازی، جدایی، فصل، فک، جدا کردن برابر پارسی : جدا کردن، از هم گشایی، جداسازی

تفکیک

تفکیک اجزا

تفکیک بسامد

تفکیک در مبدأ

تفکیک زاویه ای

تفکیک ناپذیری

تفکیک هدف

تفکیک وسایل سفر

<hr> مترادف تفکیک کردن : جدا کردن، متنزع ساختن، مجزا کردن، افراز کردن، مفروز کردن

مترادف تفکیک کردن : جدا کردن، متنزع ساختن، مجزا کردن، افراز کردن، مفروز کردن

تفکیک کردن

تفی

تفیده

تفیش

تفیظ

تفیل

تفین

<hr> برابر پارسی : تغ تغ

تق تق

تق و لق

<hr> مترادف تقا : پرهیزگاری، تقوا، پرواپیشگی

مترادف تقا : پرهیزگاری، تقوا، پرواپیشگی

تقا

<hr> مترادف تقابل : برابر شدن، رویارویی، تضاد، تناقض، روبرو شدن، روبروی هم قرار گرفتن <hr> برابر پارسی : برهمکنش

مترادف تقابل : برابر شدن، رویارویی، تضاد، تناقض، روبرو شدن، روبروی هم قرار گرفتن برابر پارسی : برهمکنش

تقابل

تقات

تقاتر

تقاتل

تقار

<hr> مترادف تقارب : نزدیکی، هم گرایی ، به هم نزدیک شدن، اقتراب، برخورد، تلاقی <hr> متضاد تقارب : تباعد، واگرایی <hr> برابر پارسی : همگرایی، نزدیکی

مترادف تقارب : نزدیکی، هم گرایی ، به هم نزدیک شدن، اقتراب، برخورد، تلاقی متضاد تقارب : تباعد، واگرایی برابر پارسی : همگرایی، نزدیکی

تقارب

تقارع

<hr> مترادف تقارن : قرین، مقارن، هم زمانی، نزدیکی، هم گرایی ، باهم قرین شدن، قرینه شدن <hr> متضاد تقارن : تباعد

مترادف تقارن : قرین، مقارن، هم زمانی، نزدیکی، هم گرایی ، باهم قرین شدن، قرینه شدن متضاد تقارن : تباعد

واژه های حرف "ت" - فرهنگ فارسی