فرهنگ فارسی

خضربن ابراهیم

خضربیک

خضرت

خضرت افزا

خضرخان

خضرم

خضره

خضروش

خضری

خضض

خضل

<hr> مترادف خضوع : افتادگی، تواضع، خشوع، خواری، شکسته نفسی، فروتنی <hr> متضاد خضوع : تکبر، غرور، تکبر کردن، غرور کردن <hr> برابر پارسی : فروتنی، افتادگی

مترادف خضوع : افتادگی، تواضع، خشوع، خواری، شکسته نفسی، فروتنی متضاد خضوع : تکبر، غرور، تکبر کردن، غرور کردن برابر پارسی : فروتنی، افتادگی

خضوع

خضوع و خشوع

خضوع کردن

خضیب

خضیر

خضیض

<hr> مترادف خط : الفبا، حروف، نویسه، دست خط، خوش نویسی، کتابت، سطر، رقیمه، عریضه، مراسله، مرقومه، مکتوب، نامه، نوشته، ردیف، صف، حکم، فرمان، منشور، دست نبشته، دست نوشته، راه، مسیر، جرگه، حلقه، زمره، گروه، باند، مرام <hr> برابر پارسی : دبیره، سمیره

مترادف خط : الفبا، حروف، نویسه، دست خط، خوش نویسی، کتابت، سطر، رقیمه، عریضه، مراسله، مرقومه، مکتوب، نامه، نوشته، ردیف، صف، حکم، فرمان، منشور، دست نبشته، دست نوشته، راه، مسیر، جرگه، حلقه، زمره، گروه، باند، مرام برابر پارسی : دبیره، سمیره

خط

خط 1

خط 2

خط آب

خط آتش ممنوع

خط آرا

خط آرمانی

خط آزادشده

خط آسفالتی

خط آماده

خط آمادۀ واگذاری

خط آمیختگی

خط آهن

خط آهن بی درز

خط ابرو

خط اتش خوان

خط اتصال

خط اتلاف

خط اجری

خط اختصاصی

خط اختصاصی مکالمه

خط ارامی

خط ارای

خط ارتباط

خط ارمنی

خط اره ٔ پشت

خط اریانی

خط از خون نوشتن

خط از قلم ریختن

خط ازادی

خط ازرق

واژه های حرف "خ" - فرهنگ فارسی