خطا شوی

<hr> مترادف خطا کردن : اشتباه کردن، سهو کردن، غلط گفتن، مرتکب خطا شدن، خبط کردن، قصور ورزیدن، خلاف کردن

مترادف خطا کردن : اشتباه کردن، سهو کردن، غلط گفتن، مرتکب خطا شدن، خبط کردن، قصور ورزیدن، خلاف کردن

خطا کردن

خطا گرفتن

خطا گفتن

خطا گیر

خطائی

خطائی بچه

<hr> مترادف خطاب : عتاب، بازخواست، سرزنش، عنوان، مخاطبه، گفت وگو، حکم، دستور، فرمان، امر <hr> برابر پارسی : سخن

مترادف خطاب : عتاب، بازخواست، سرزنش، عنوان، مخاطبه، گفت وگو، حکم، دستور، فرمان، امر برابر پارسی : سخن

خطاب

<hr> مترادف خطاب کردن : صدازدن، مخاطب قرار دادن، نامیدن، سرزنش کردن، عتاب کردن، مورد عتاب قرار دادن

مترادف خطاب کردن : صدازدن، مخاطب قرار دادن، نامیدن، سرزنش کردن، عتاب کردن، مورد عتاب قرار دادن

خطاب کردن

خطابت

<hr> مترادف خطابخش : جرم بخش، خطاپوش، معفو، بخشاینده، بخشایشگر، گناه بخش ، خطاکار، خاطی <hr> متضاد خطابخش : منتقم، انتقام جو

مترادف خطابخش : جرم بخش، خطاپوش، معفو، بخشاینده، بخشایشگر، گناه بخش ، خطاکار، خاطی متضاد خطابخش : منتقم، انتقام جو

خطابخش

<hr> مترادف خطابه : تذکیر، خطبه، ذکر، سخنرانی، موعظه، نطق، وعظ

مترادف خطابه : تذکیر، خطبه، ذکر، سخنرانی، موعظه، نطق، وعظ

خطابه

خطابه پائین

خطابی

خطابی حسینی

خطابیه

خطادار

خطار

<hr> مترادف خطاط : خوش خط، خوشنویس، کاتب، خطنویس، نویسنده <hr> متضاد خطاط : خواننده، قاری <hr> برابر پارسی : خوشنویس

مترادف خطاط : خوش خط، خوشنویس، کاتب، خطنویس، نویسنده متضاد خطاط : خواننده، قاری برابر پارسی : خوشنویس

خطاط

خطاط الهروی

خطاطان

<hr> برابر پارسی : خوشنویسی

خطاطی

خطاطیف

خطاف

خطال

خطام

خطان

خطاپوش

<hr> مترادف خطاکار : بزهکار، خاطی، گنه کار، گناهکار، تقصیرکار، خلاف کار، مجرم، مخطی، مقصر <hr> متضاد خطاکار : درست کار <hr> برابر پارسی : گناهمند | گناهمند

مترادف خطاکار : بزهکار، خاطی، گنه کار، گناهکار، تقصیرکار، خلاف کار، مجرم، مخطی، مقصر متضاد خطاکار : درست کار برابر پارسی : گناهمند | گناهمند

واژه های حرف "خ" - فرهنگ فارسی