خاص جا

خاص زر

خاص زمین

خاص شدن

خاص مرادپاشا

خاص و خرجی

خاص و عام

خاص پورتانده

خاص پوره

خاص کردن

خاص کلا

خاص گردانیدن

خاص گشتن

خاصان

خاصانه

خاصبک

خاصبک بلنگری

<hr> مترادف خاصره : تهیگاه <hr> برابر پارسی : تهیگاه

مترادف خاصره : تهیگاه برابر پارسی : تهیگاه

خاصره

خاصل

<hr> مترادف خاصه : صفت خاص، مخصوص، ویژه، مخصوصبیگانه، غریبه، خلق، خوی، داب، سجیه، طبیعت، عادت، شیعه ، برگزیده <hr> متضاد خاصه : عامه | سنی، عامه <hr> برابر پارسی : ویژه

مترادف خاصه : صفت خاص، مخصوص، ویژه، مخصوصبیگانه، غریبه، خلق، خوی، داب، سجیه، طبیعت، عادت، شیعه ، برگزیده متضاد خاصه : عامه | سنی، عامه برابر پارسی : ویژه

خاصه

خاصه بک

خاصه تر

<hr> مترادف خاصه تراش : آرایشگر مخصوص، سلمانی مخصوص پادشاه، دلاک مخصوص شاه

مترادف خاصه تراش : آرایشگر مخصوص، سلمانی مخصوص پادشاه، دلاک مخصوص شاه

خاصه تراش

خاصه خان

<hr> مترادف خاصه خرجی کردن : تبعیض قائل شدن، خاصه بخشی کردن، استثناء گذاشتن، مرحج دانستن، ول خرجی کردن، خاصه و خرجی کردن

مترادف خاصه خرجی کردن : تبعیض قائل شدن، خاصه بخشی کردن، استثناء گذاشتن، مرحج دانستن، ول خرجی کردن، خاصه و خرجی کردن

خاصه خرجی کردن

خاصه خلاصه

خاصه مطلقه

خاصه ململ

خاصه ٔ حقیقیه

خاصه ٔ مرد

خاصه ٔ مرمر

خاصه ٔ معدله

خاصه ٔ وسطی

خاصه پز

خاصه پزی

خاصه کردن

خاصه کلا

<hr> مترادف خاصگان : محرمان، نزدیکان، مقربان، ندیمان <hr> متضاد خاصگان : اغیار، بیگانگان، نامحرمان

مترادف خاصگان : محرمان، نزدیکان، مقربان، ندیمان متضاد خاصگان : اغیار، بیگانگان، نامحرمان

خاصگان

<hr> مترادف خاصگی : کنیز، سریه، ندیمه، محرم، مصاحب، ندیم، مقرب، معین، مشخص

مترادف خاصگی : کنیز، سریه، ندیمه، محرم، مصاحب، ندیم، مقرب، معین، مشخص

خاصگی

<hr> برابر پارسی : ویژهای

خاصی

خاصیات

<hr> مترادف خاصیت : اثر، خواص، فایده، خو، سجیه، صفت، طبیعت، خصال، خصلت، خصیصه، مختصه، ویژگی <hr> برابر پارسی : ویژگی، سودبخشی

مترادف خاصیت : اثر، خواص، فایده، خو، سجیه، صفت، طبیعت، خصال، خصلت، خصیصه، مختصه، ویژگی برابر پارسی : ویژگی، سودبخشی

خاصیت

خاصیت جمعیتی

خاصیت دار

خاض

خاضب

<hr> مترادف خاضع : افتاده، خاشع، خاکسار، خاکی، فروتن، متواضع <hr> متضاد خاضع : متکبر، مغرور <hr> برابر پارسی : فروتن، نرم رفتار، افتاده

مترادف خاضع : افتاده، خاشع، خاکسار، خاکی، فروتن، متواضع متضاد خاضع : متکبر، مغرور برابر پارسی : فروتن، نرم رفتار، افتاده

خاضع

<hr> مترادف خاطب : خطبه خوان، خطیب، سخن ران، خواستار، خواستگار، طالب، خواهان

مترادف خاطب : خطبه خوان، خطیب، سخن ران، خواستار، خواستگار، طالب، خواهان

واژه های حرف "خ" - فرهنگ فارسی