فرهنگ فارسی

خراجری

خراجو

<hr> مترادف خراجگزار : باجگزار، باج ده، جزیه دهنده، مالیات پرداز، مالیات دهنده، مالیات ده، خراج پرداز، مودی مالیاتی <hr> متضاد خراجگزار : خراج ستان، باج ستان، عوارض گیر، خراج گیر

مترادف خراجگزار : باجگزار، باج ده، جزیه دهنده، مالیات پرداز، مالیات دهنده، مالیات ده، خراج پرداز، مودی مالیاتی متضاد خراجگزار : خراج ستان، باج ستان، عوارض گیر، خراج گیر

خراجگزار

خراجی

خراجی سر

خراجیان

خراجیه

خراخاه

خراخر

خراد

خراد برزین

خراد مهر

خرادی

خرادیل

خرار

خرارود

<hr> مترادف خراز : بوتیک دار، خرازی فروش، لوکس فروش، گردن بندفروش، مهره فروش، مشک دوز

مترادف خراز : بوتیک دار، خرازی فروش، لوکس فروش، گردن بندفروش، مهره فروش، مشک دوز

خراز

خرازی

خرازی فروش

خرازی فروشی

خراس

خراس بان

خراس خراب

خراس خسیسان

خراس میس

<hr> مترادف خراسان : مشرق، خاور

مترادف خراسان : مشرق، خاور

خراسان

خراسان پشته

خراسانی

خراسانی محله

خراسنی

خراسویه

خراسی

<hr> مترادف خراش : تراش، خدشه، زخم، سایش، اثر زخم، خراشیدگی

مترادف خراش : تراش، خدشه، زخم، سایش، اثر زخم، خراشیدگی

خراش

<hr> مترادف خراش برداشتن : زخمی شدن، مجروح شدن، خراشیدن، خراش خوردن

مترادف خراش برداشتن : زخمی شدن، مجروح شدن، خراشیدن، خراش خوردن

خراش برداشتن

خراش خوردن

خراش دادن

خراش دار

خراش زار

خراش و خروش

خراش کشیدن

خراشاد

خراشادی

خراشان

<hr> مترادف خراشاندن : خراش دادن

مترادف خراشاندن : خراش دادن

خراشاندن

خراشاننده

خراشانیدن

خراشانیده

خراشنده

واژه های حرف "خ" - فرهنگ فارسی