خمس عشر

خمس عشره

خمس قری

خمستان

خمسمائه

خمسه

خمسه عشر

خمسه نظامی

خمسه ٔ ال عبا

خمسه ٔ طاهره

خمسه ٔ طیبه

خمسه ٔ متحیره

خمسه ٔ مسترقه

خمسه ٔ مفرده

خمسین

<hr> مترادف خمش : تاب، چم

خمش

خمش کردن

خمش کف پا

خمشتر

خمشی

<hr> مترادف خمل : پرز، ریشه، کرک، خواب پارچه

مترادف خمل : پرز، ریشه، کرک، خواب پارچه

خمل

خمه

خمه ٔ بالا

<hr> مترادف خمود : افسرده، بی تحرک، بی روح، خموش ، رکود ، ساکت <hr> متضاد خمود : پرنشاط، رونق <hr> برابر پارسی : افسردگی، پژمرده، دلتنگ

مترادف خمود : افسرده، بی تحرک، بی روح، خموش ، رکود ، ساکت متضاد خمود : پرنشاط، رونق برابر پارسی : افسردگی، پژمرده، دلتنگ

خمود

خمود و خمول

خمور

<hr> مترادف خموش : خاموش، بی فروغ، ناروشن، منطفی، آرام، بی صدا، خمود، ساکت، صامت <hr> متضاد خموش : شلوغ، گویا

مترادف خموش : خاموش، بی فروغ، ناروشن، منطفی، آرام، بی صدا، خمود، ساکت، صامت متضاد خموش : شلوغ، گویا

خموش

خموش شدن

خموش طهرانی

خموش کردن

خموش گشتن

خموشان

<hr> مترادف خموشانه : آرام آرام، بی سروصدا، حق السکوت

مترادف خموشانه : آرام آرام، بی سروصدا، حق السکوت

خموشانه

<hr> مترادف خموشی : سکوت، سکون، صمت، ناگویایی <hr> متضاد خموشی : گویایی

مترادف خموشی : سکوت، سکون، صمت، ناگویایی متضاد خموشی : گویایی

خموشی

خموع

<hr> مترادف خمول : گمنامی، بی نامی، بی نشانی، ناشناختگی ، گمنام شدن <hr> متضاد خمول : اشتهار، معروفیت

مترادف خمول : گمنامی، بی نامی، بی نشانی، ناشناختگی ، گمنام شدن متضاد خمول : اشتهار، معروفیت

خمول

خمِ نمایی

<hr> مترادف خمپاره : گلوله بزرگ، گلوله توپ

مترادف خمپاره : گلوله بزرگ، گلوله توپ

خمپاره

خمپاره انداز

خمپاره بستن

خمپاره چی

خمچه

<hr> مترادف خمی : انحنا، خمیدگی <hr> متضاد خمی : صافی

مترادف خمی : انحنا، خمیدگی متضاد خمی : صافی

خمی

<hr> مترادف خمیازه : آسا، پاسک، دهان دره، دهن دره، فاژ

مترادف خمیازه : آسا، پاسک، دهان دره، دهن دره، فاژ

خمیازه

خمیازه ٔ خشک

خمیازه ٔ پا

خمیازه کشیدن

<hr> مترادف خمیدن : خم شدن، دولاشدن، کج شدن، لنگیدن

مترادف خمیدن : خم شدن، دولاشدن، کج شدن، لنگیدن

واژه های حرف "خ" - فرهنگ فارسی