خوان پایه

خوان پنجم

خوان پوش

خوان چهارم

خوان کرم

خوان کشیدن

خوان گستردن

خوان یغما

<hr> مترادف خوانا : خوش خط، واضح، خوندنی، قابل خواندن <hr> متضاد خوانا : ناخوانا، لایقرا

مترادف خوانا : خوش خط، واضح، خوندنی، قابل خواندن متضاد خوانا : ناخوانا، لایقرا

خوانا

خوانان

خواناندن

خوانایی

خواند

خواند شاه

خواند محمد

خواند میر

<hr> مترادف خواندن : تلاوت، قرائت، تلاوت کردن، قرائت کردن، مطالعه کردن ، فرا خواندن، نامیدن، نامگذاری کردن، آواز خواندن، نغمه سرایی کردن، نغمه گری کردن، زمزمه کردن، درس خواندن، تحصیل کردن، آموختن، یاد گرفتن، طلبیدن، درخواست کردن <hr> متضاد خواندن : نوشتن، کتابت

مترادف خواندن : تلاوت، قرائت، تلاوت کردن، قرائت کردن، مطالعه کردن ، فرا خواندن، نامیدن، نامگذاری کردن، آواز خواندن، نغمه سرایی کردن، نغمه گری کردن، زمزمه کردن، درس خواندن، تحصیل کردن، آموختن، یاد گرفتن، طلبیدن، درخواست کردن متضاد خواندن : نوشتن، کتابت

خواندن

خواندن نوری

خواندنی

<hr> مترادف خوانده : قرائت شده ، مدعی علیه ، مدعو <hr> متضاد خوانده : نوشته، مکتوب، خواهان، ناخوانده

مترادف خوانده : قرائت شده ، مدعی علیه ، مدعو متضاد خوانده : نوشته، مکتوب، خواهان، ناخوانده

خوانده

<hr> مترادف خواندگار : خدا، خداوندگار، خالق، ایزد، یزدان، پروردگار <hr> متضاد خواندگار : بنده، مخلوق

مترادف خواندگار : خدا، خداوندگار، خالق، ایزد، یزدان، پروردگار متضاد خواندگار : بنده، مخلوق

خواندگار

خواندگان

خواندگی

خوانسار

خوانساری

خوانسالاری

خوانش پریش

خوانش پریشانه

خوانش پریشی

خوانش پریشی اکتسابی

خوانش پریشی رشدی

خوانش پریشی سطحی

خوانش پریشی عارضی

خوانش پریشی واجی

خوانش گر ارتباطات میدان نزدیک

خوانشگر جارزن

خوانشگر رمزینۀ پاس

خوانشگر نوری

خوانق

خواننده کردن

خواننده-ترانه پرداز

خوانندگان

<hr> مترادف خوانندگی : خنیاگری، سرودخوانی، قوالی، نغمه خوانی، نغمه گری <hr> متضاد خوانندگی : مرثیه خوانی، نوحه خوانی

مترادف خوانندگی : خنیاگری، سرودخوانی، قوالی، نغمه خوانی، نغمه گری متضاد خوانندگی : مرثیه خوانی، نوحه خوانی

واژه های حرف "خ" - فرهنگ فارسی