خوش رگ

خوش ریخت

خوش ریختی

<hr> مترادف خوش زبان : خوش بیان، خوش کلام، خوش گفتار، شیرین زبان، خوشگو، شیرین بیان، شیرین سخن، شیرین کلام <hr> متضاد خوش زبان : بدزبان

مترادف خوش زبان : خوش بیان، خوش کلام، خوش گفتار، شیرین زبان، خوشگو، شیرین بیان، شیرین سخن، شیرین کلام متضاد خوش زبان : بدزبان

خوش زبان

خوش زبانی

خوش زخمه

خوش زندگانی

خوش زیست

خوش سابقه

خوش ساخت

خوش ساختی

خوش سای

خوش سبک

خوش سخره

<hr> مترادف خوش سخن : خوش بیان، خوش کلام، خوش گفتار، خوشگو، شیرین سخن ، سخنور <hr> متضاد خوش سخن : بدسخن، بددهن، بدکلام

مترادف خوش سخن : خوش بیان، خوش کلام، خوش گفتار، خوشگو، شیرین سخن ، سخنور متضاد خوش سخن : بدسخن، بددهن، بدکلام

خوش سخن

خوش سخنی

خوش سرای

خوش سرشت

خوش سرشتی

خوش سرود

خوش سرچری

خوش سری

خوش سریرت

خوش سفر

<hr> مترادف خوش سلوک : خوش رفتار، مردم دار ، بساز، سازگار، خوش روش <hr> متضاد خوش سلوک : بدسلوک، ناسازگار <hr> برابر پارسی : خوش رفتار، خوش منش، مهربان

مترادف خوش سلوک : خوش رفتار، مردم دار ، بساز، سازگار، خوش روش متضاد خوش سلوک : بدسلوک، ناسازگار برابر پارسی : خوش رفتار، خوش منش، مهربان

خوش سلوک

<hr> مترادف خوش سلیقه : باذوق، باسلیقه، سلیقه دار، سلیقه مند <hr> متضاد خوش سلیقه : بدسلیقه <hr> برابر پارسی : خوش پسند، خوش گزین

مترادف خوش سلیقه : باذوق، باسلیقه، سلیقه دار، سلیقه مند متضاد خوش سلیقه : بدسلیقه برابر پارسی : خوش پسند، خوش گزین

خوش سلیقه

خوش سلیقگی

خوش سماع

خوش سودا

خوش سوز

خوش سوزکننده

خوش سوگنامه

خوش سیر

خوش سیرت

خوش سیرتی

<hr> مترادف خوش سیما : خوش قیافه، زیبا، قشنگ، نکورو، خوش گل، خوب رو ، مه رو، مهسا، مه جبین ، پری رو، پری چهر، زهره جبین، وجیه، زیباروی، ملیح <hr> متضاد خوش سیما : زشت، بدقیافه، بدرو، زشت رو، بدگل <hr> برابر پارسی : خوبروی، خوشرو

مترادف خوش سیما : خوش قیافه، زیبا، قشنگ، نکورو، خوش گل، خوب رو ، مه رو، مهسا، مه جبین ، پری رو، پری چهر، زهره جبین، وجیه، زیباروی، ملیح متضاد خوش سیما : زشت، بدقیافه، بدرو، زشت رو، بدگل برابر پارسی : خوبروی، خوشرو

خوش سیما

<hr> مترادف خوش شانس : بخت یار، خوش بیار، بلنداقبال، بلنداختر، خوش اقبال، خوش بخت، نیک اختر، سعید، طالع دار، نیک اقبال، نیک بخت، خوش طالع <hr> متضاد خوش شانس : بدشانس، بداقبال، بی طالع، ستاره سوخته

مترادف خوش شانس : بخت یار، خوش بیار، بلنداقبال، بلنداختر، خوش اقبال، خوش بخت، نیک اختر، سعید، طالع دار، نیک اقبال، نیک بخت، خوش طالع متضاد خوش شانس : بدشانس، بداقبال، بی طالع، ستاره سوخته

خوش شانس

خوش شانسی

<hr> مترادف خوش شدن : مسرور شدن، شاد گشتن، به وجد آمدن

مترادف خوش شدن : مسرور شدن، شاد گشتن، به وجد آمدن

خوش شدن

خوش شنو

خوش شکل

<hr> مترادف خوش شگون : باشگون، خجسته، باقدم، خوش قدم، سعد، شگون دار، فرخنده، مبارک، قدم دار، میمون <hr> متضاد خوش شگون : بدشگون

مترادف خوش شگون : باشگون، خجسته، باقدم، خوش قدم، سعد، شگون دار، فرخنده، مبارک، قدم دار، میمون متضاد خوش شگون : بدشگون

خوش شگون

خوش شگونی

خوش شیر

خوش شیوه

خوش صباح

<hr> مترادف خوش صحبت : خوش زبان، خوش سخن، خوش کلام، خوش گفتار، خوش محضر، شیرین زبان، شیرین گفتار، شیرین کلام، نیک محضر، نیکوبیان <hr> متضاد خوش صحبت : بدصحبت <hr> برابر پارسی : خوش سخن

مترادف خوش صحبت : خوش زبان، خوش سخن، خوش کلام، خوش گفتار، خوش محضر، شیرین زبان، شیرین گفتار، شیرین کلام، نیک محضر، نیکوبیان متضاد خوش صحبت : بدصحبت برابر پارسی : خوش سخن

واژه های حرف "خ" - فرهنگ فارسی