دشوار شکن

دشوار کاری

دشوار کردن

دشوار گذار

دشوار گر

دشوار گردیدن

دشوار گرفتن

دشوار گشتن

دشوار یافت

دشواررو

دشوارپسند

دشوارکار

دشوارگیر

<hr> مترادف دشواری : اشکال، سختی، صعوبت، عسرت، حدت، شدت، عقده، تنگی، ثقل <hr> متضاد دشواری : سهولت، یسر

مترادف دشواری : اشکال، سختی، صعوبت، عسرت، حدت، شدت، عقده، تنگی، ثقل متضاد دشواری : سهولت، یسر

دشواری

<hr> مترادف دشواریاب : دیریاب، صعب الحصول <hr> متضاد دشواریاب : آسان رس، سهل الوصول

مترادف دشواریاب : دیریاب، صعب الحصول متضاد دشواریاب : آسان رس، سهل الوصول

دشواریاب

دشواژه

دشپل

<hr> مترادف دشپیل : دژپیه، غده، گره

مترادف دشپیل : دژپیه، غده، گره

دشپیل

دشک

دشکچه

دشکی

دشگ

دص

دض

دظ

دع

دع دع

<hr> مترادف دعا : نماز، نیایش، رازونیاز، مناجات، ورد، آفرین، تحیت، درود، سلام، حاجت خواهی، نیازطلبی، تعویذ، ثنا، ستایش، مدح <hr> متضاد دعا : نفرین <hr> برابر پارسی : نیایش، ستایش

مترادف دعا : نماز، نیایش، رازونیاز، مناجات، ورد، آفرین، تحیت، درود، سلام، حاجت خواهی، نیازطلبی، تعویذ، ثنا، ستایش، مدح متضاد دعا : نفرین برابر پارسی : نیایش، ستایش

دعا

دعا باغی

<hr> برابر پارسی : باژ داشتن

برابر پارسی : باژ داشتن

دعا خواندن

دعا خوانده

دعا دمیدن

دعا رساندن

دعا روا

دعا سراییدن

<hr> برابر پارسی : نیاییدن، نیایش کردن

برابر پارسی : نیاییدن، نیایش کردن

دعا کردن

دعا کرده

دعا گر

دعا گفتن

دعا گو ی

دعا گویی

دعائی

دعابه

دعات

دعاخوان

دعامه

<hr> مترادف دعانویس : رمال، کاهن

مترادف دعانویس : رمال، کاهن

واژه های حرف "د" - فرهنگ فارسی