ساعتگَرد

ساعتلوی بیوه له

ساعتلوی بیگلر

ساعتلوی داغ

ساعتلوی لولفا

ساعتلوی منزل

ساعتی

<hr> مترادف ساعد : ساق دست، فاصله بین مچ و آرنج ، ساق، دسته <hr> متضاد ساعد : بازو، عضد، مرفق، پایه <hr> برابر پارسی : اَرَش، اَرش، پیشدست

مترادف ساعد : ساق دست، فاصله بین مچ و آرنج ، ساق، دسته متضاد ساعد : بازو، عضد، مرفق، پایه برابر پارسی : اَرَش، اَرش، پیشدست

ساعد

ساعد اباد

ساعد الملک

ساعد بیگ

ساعده

ساعدی

ساعل

ساعه

ساعه فساعه

ساعگ

<hr> مترادف ساعی : تلاشگر، سخت کوش، فعال، کوشا، کوشنده، مجد ، سخن چین، غماز <hr> متضاد ساعی : کاهل <hr> برابر پارسی : کوشا، کوشنده

مترادف ساعی : تلاشگر، سخت کوش، فعال، کوشا، کوشنده، مجد ، سخن چین، غماز متضاد ساعی : کاهل برابر پارسی : کوشا، کوشنده

ساعی

ساعیه

ساغ

ساغب

<hr> مترادف ساغر : پیاله، پیمانه، جام، باده، صبوح، صبوحی، صهبا، غارج، مل، می

مترادف ساغر : پیاله، پیمانه، جام، باده، صبوح، صبوحی، صهبا، غارج، مل، می

ساغر

ساغر بر سر کشیدن

ساغر برکشیدن

ساغر برگرفتن

ساغر بلورین

ساغر تلخ

ساغر خوردن

ساغر دادن

ساغر ریختن

ساغر زجاج

<hr> مترادف ساغر زدن : ساغر کشیدن، شراب خوردن، شراب نوشیدن، باده گساری کردن، می زدن، باده نوشیدن، باده نوشی کردن

مترادف ساغر زدن : ساغر کشیدن، شراب خوردن، شراب نوشیدن، باده گساری کردن، می زدن، باده نوشیدن، باده نوشی کردن

ساغر زدن

ساغر زده

ساغر زن

ساغر سیمین

ساغر شکستن

ساغر شیرازی

ساغر صهبا

<hr> مترادف ساغر نوشی : باده گساری، باده نوشی، میگساری، می خواری، می نوشی

مترادف ساغر نوشی : باده گساری، باده نوشی، میگساری، می خواری، می نوشی

ساغر نوشی

ساغر نوشیدن

ساغر پیما

ساغر کشان

ساغر کشتی نشان

ساغر کشیده

ساغر گرفتن

ساغر گرفته

<hr> مترادف ساغرنوش : باده نوش، باده گسار، می نوش، میگسار، می خوار، ساغرکش

مترادف ساغرنوش : باده نوش، باده گسار، می نوش، میگسار، می خوار، ساغرکش

ساغرنوش

ساغرچی

فرهنگ فارسی

واژه های حرف "س" - فرهنگ فارسی