سال چینۀ یخساری

<hr> برابر پارسی : بَهیزَکی

سال کبیسه

سال کردن

سال گردش

<hr> مترادف سال گرفتن : مراسم گرفتن، برگزار کردن، سال روز درگذشت

مترادف سال گرفتن : مراسم گرفتن، برگزار کردن، سال روز درگذشت

سال گرفتن

سال گرفتی

سال گره

سال گشت

سال گشت شدن

سال یزد گردی

سالا

<hr> برابر پارسی : سبزیانه

سالاد

سالاد آمیخته

سالاد الیویه

سالاد خوری

سالاد فصل

سالاد میوه

سالادخوری

<hr> مترادف سالار : باشلیق، سپهسالار، سردار، فرمانده، پیر، ریش سفید، کهنسال، مسن، رئیس، سرور، شاه، بزرگ، مهتر، رهبر، ممتاز، برجسته، عالی

مترادف سالار : باشلیق، سپهسالار، سردار، فرمانده، پیر، ریش سفید، کهنسال، مسن، رئیس، سرور، شاه، بزرگ، مهتر، رهبر، ممتاز، برجسته، عالی

سالار

سالار اخور

سالار ارفع

سالار الدوله

سالار السلطنه

سالار بوزگان

سالار بیت الحرام

سالار جنگ

سالار حج

سالار خواه

سالار فاتح

سالار قوم

سالار لشکر

سالار محله

سالار مغنیان

سالار پرده

سالار گشتن

سالاراباد

سالاراباد انوج

سالارکیا

<hr> مترادف سالاری : ریاست، سروری، مهتری، سرداری، فرماندهی، حکومت، پادشاهی، سلطنت، پیری، سالمندی، کهنسالی

مترادف سالاری : ریاست، سروری، مهتری، سرداری، فرماندهی، حکومت، پادشاهی، سلطنت، پیری، سالمندی، کهنسالی

سالاری

سالاریان

سالاسال

سالامندرا

سالامین

<hr> مترادف سالانه : سالیانه، سالاسال، هرسال، همه ساله

مترادف سالانه : سالیانه، سالاسال، هرسال، همه ساله

سالانه

<hr> مترادف سالب : سلب کننده، نفی کننده، نافی، رباینده، غارتگر، سالبه <hr> متضاد سالب : موجبه

مترادف سالب : سلب کننده، نفی کننده، نافی، رباینده، غارتگر، سالبه متضاد سالب : موجبه

واژه های حرف "س" - فرهنگ فارسی