<hr> مترادف ساچمه : گلوله ریز سربی، گوی پولادین <hr> برابر پارسی : سُربَک، سربک، گلوله

مترادف ساچمه : گلوله ریز سربی، گوی پولادین برابر پارسی : سُربَک، سربک، گلوله

ساچمه

ساچمه باری

ساچمه خوردن

ساچمه دان

ساچمه ریز

ساچمه ریزه

ساچمه ریزی

ساچمه زن چرخ

ساچمه زنی

ساچمه پاشی

ساچی

ساژ

<hr> مترادف ساک : خریطه، کوله پشتی، کیف، کیسه، توبره، چنته، آش غوره <hr> برابر پارسی : کیسه، کوله پشتی، توبره

مترادف ساک : خریطه، کوله پشتی، کیف، کیسه، توبره، چنته، آش غوره برابر پارسی : کیسه، کوله پشتی، توبره

ساک

ساک سی نیان

ساکا

ساکارز

ساکارین

ساکاس

ساکب

ساکب اللعاب

ساکبدیاز

<hr> مترادف ساکت : آرام، بی سروصدا، بی صدا، خاموش، خموش، سربه زیر، دنج، راحت، صامت <hr> متضاد ساکت : شلوغ <hr> برابر پارسی : خاموش، آرام

مترادف ساکت : آرام، بی سروصدا، بی صدا، خاموش، خموش، سربه زیر، دنج، راحت، صامت متضاد ساکت : شلوغ برابر پارسی : خاموش، آرام

ساکت

<hr> مترادف ساکت شدن : آرام شدن، آرمیدن، آسودن، خاموش شدن، خموشی گزیدن، آرام گرفتن <hr> برابر پارسی : زبان بستن

مترادف ساکت شدن : آرام شدن، آرمیدن، آسودن، خاموش شدن، خموشی گزیدن، آرام گرفتن برابر پارسی : زبان بستن

ساکت شدن

ساکت و صامت

<hr> مترادف ساکت کردن : آرام ساختن، خاموش کردن، تشنج زدایی کردن <hr> برابر پارسی : آرام کردن

مترادف ساکت کردن : آرام ساختن، خاموش کردن، تشنج زدایی کردن برابر پارسی : آرام کردن

ساکت کردن

ساکره

ساکره کر

ساکرکونا

ساکس

ساکس انالت

ساکس کبورگ

ساکسا

ساکسوفون

ساکسوفُن کشوی

ساکسون

ساکف

<hr> مترادف ساکن : اهل، باشنده، سکنه، ماندگار، متوطن، مستقر، مقیم، آرام، آرمیده، بی جنبش، بی حرکت، راکد، غیرمتحرک، ثابت، مجزوم <hr> برابر پارسی : آرام، ایستاده، باشنده، بی جنبش

مترادف ساکن : اهل، باشنده، سکنه، ماندگار، متوطن، مستقر، مقیم، آرام، آرمیده، بی جنبش، بی حرکت، راکد، غیرمتحرک، ثابت، مجزوم برابر پارسی : آرام، ایستاده، باشنده، بی جنبش

ساکن

ساکن الطایر

ساکن رگ

<hr> مترادف ساکن ساختن : فرونشاندن، تسکین یافتن، آرام کردن، مطمئن ساختن، آرامش دادن

مترادف ساکن ساختن : فرونشاندن، تسکین یافتن، آرام کردن، مطمئن ساختن، آرامش دادن

ساکن ساختن

<hr> مترادف ساکن کردن : سکنادادن، مسکن دادن، تخت قاپو کردن، مستقر کردن، آرام کردن، فرو نشاندن، تسکین دادن

مترادف ساکن کردن : سکنادادن، مسکن دادن، تخت قاپو کردن، مستقر کردن، آرام کردن، فرو نشاندن، تسکین دادن

واژه های حرف "س" - فرهنگ فارسی