صفحه اصلی
فرهنگ فارسی
واژه های حرف "ش" - فرهنگ فارسی
شکست تقارن
شکست تُرد
شکست جزئی
شکست خوردن
شکست خورده
شکست دادن
شکست دانه ای
شکست دوگانه
شکست رسیدن
شکست ریزبافت
شکست سنج
شکست سنج ریزموج
شکست صدفی
شکست صوت
شکست مایل
شکست مرزدانه ای
شکست مکست
شکست نامنظم
شکست ناهموار
شکست کشتی
شکست یافتن
شکست یافته
شکستانی
شکستن
شکسته
شکسته بال
شکسته بالی
شکسته بسته
شکسته بند
شکسته بندی
شکسته جعد
شکسته حال
شکسته حالی
شکسته خاطر
شکسته دل
شکسته دلی
شکسته رنگ
شکسته زبان
شکسته زبانی
شکسته سلاح
شکسته سلیح
شکسته شدن
شکسته مزاج
شکسته ناخن
شکسته نفس
شکسته نفسی
شکسته وار
شکسته وعده
بیشتر