فرهنگ فارسی

طبر زل

طبر زن

طبر نیره

طبراخ

طبراخی

طبران

طبرانی

طبرج

طبرخشت

<hr> مترادف طبرخون : بیدسرخ، عناب

مترادف طبرخون : بیدسرخ، عناب

طبرخون

طبرداریه

<hr> مترادف طبرزد : نبات سرخ، قند سوخته، نوعی خرما، بسیار شیرین، شهدآمیز

مترادف طبرزد : نبات سرخ، قند سوخته، نوعی خرما، بسیار شیرین، شهدآمیز

طبرزد

طبرزد امیز

طبرزد فشان

طبرزک

طبرزین

طبرس

طبرسا

طبرستان

طبرسران

طبرسو

طبرسی

طبرش

طبرشانه

طبرقه

طبرمین

طبرنه

طبره

طبرک

طبرکون

طبرکی

<hr> مترادف طبری : مازندرانی، منسوب به طبرستان

مترادف طبری : مازندرانی، منسوب به طبرستان

طبری

طبریه

طبریه العتیق

طبز

طبس

طبس تمر

طبس عناب

طبس مسینا

طبس مسینان

طبس گیلکی

طبسان

طبسی

طبش

طبطاب

<hr> مترادف طبع : چاپ، نشر، خو، سرشت، شیمه، منش، نهاد، ذوق، قریحه، شاعری، تمایل، گرایش، رغبت، میل، استعداد، طبیعت، مزاج، ذائقه، هریک از چهار عنصر اصلی، هریک از چهارخلط اصلی، اخلاط چهارگانه، سلیقه، پسند <hr> برابر پارسی : خوی، گوهر، چاپ، سرشت، منش، نهاد

مترادف طبع : چاپ، نشر، خو، سرشت، شیمه، منش، نهاد، ذوق، قریحه، شاعری، تمایل، گرایش، رغبت، میل، استعداد، طبیعت، مزاج، ذائقه، هریک از چهار عنصر اصلی، هریک از چهارخلط اصلی، اخلاط چهارگانه، سلیقه، پسند برابر پارسی : خوی، گوهر، چاپ، سرشت، منش، نهاد

طبع

<hr> مترادف طبع ازمایی : ( طبع آزمایی ) آزمایش، آزمون قریحه شاعری ، ذوق آزمایی

مترادف طبع ازمایی : ( طبع آزمایی ) آزمایش، آزمون قریحه شاعری ، ذوق آزمایی

طبع ازمایی

طبع باف

واژه های حرف "ط" - فرهنگ فارسی