فارسینج

فارسیه

فارسیون

فارص

فارص عزه

فارض

فارط

<hr> مترادف فارغ : آزاد، آسوده، خلاص، راحت، رها، شاد، فارغ البال، نجات، پرداخته، سترده، بی خبر، بی نیاز، مستغنی، تهی، خالی، زائو، زاییده <hr> برابر پارسی : آسوده، آزاد، رها، دست ازکارکشیده

مترادف فارغ : آزاد، آسوده، خلاص، راحت، رها، شاد، فارغ البال، نجات، پرداخته، سترده، بی خبر، بی نیاز، مستغنی، تهی، خالی، زائو، زاییده برابر پارسی : آسوده، آزاد، رها، دست ازکارکشیده

فارغ

فارغ الاکناف

<hr> مترادف فارغ البال : آزاد، آسوده، بی تشویش، بی دغدغه، آسوده دل، آسوده خاطر، خاطرجمع، راحت، رها، فارغ، مرفه <hr> متضاد فارغ البال : مضطرب <hr> برابر پارسی : آسوده دل، سبکبال

مترادف فارغ البال : آزاد، آسوده، بی تشویش، بی دغدغه، آسوده دل، آسوده خاطر، خاطرجمع، راحت، رها، فارغ، مرفه متضاد فارغ البال : مضطرب برابر پارسی : آسوده دل، سبکبال

فارغ البال

<hr> مترادف فارغ التحصیل : دانش آموخته <hr> برابر پارسی : دانش آموخته

مترادف فارغ التحصیل : دانش آموخته برابر پارسی : دانش آموخته

فارغ التحصیل

فارغ الحال

فارغ الذهن

<hr> مترادف فارغ بال : آرام، آسوده، راحت

مترادف فارغ بال : آرام، آسوده، راحت

فارغ بال

فارغ تبریزی

فارغ خطی

فارغ داشتن

فارغ دل

فارغ زی

فارغ ساختن

<hr> برابر پارسی : آسودن، رها شدن، آرامش یافتن، زاییدن

برابر پارسی : آسودن، رها شدن، آرامش یافتن، زاییدن

فارغ شدن

فارغ ماندن

فارغ کردن

فارغ گشتن

فارغان

فارغی

فارق

فارقلیط

فارقه

فارقین

فارمد

فارمند

فارناس

فارناسس

فارنهایت

فاره

فاره البیش

فاره المسک

فارهه

فارو

فاروب رمان

فاروج

فاروز

فاروس

فاروق

فاروق اعظم

فاروق اکبر

فاروقه

فرهنگ فارسی

واژه های حرف "ف" - فرهنگ فارسی