فرهنگ فارسی

لهو خانه

<hr> مترادف لهو و لعب : تفریح، خوشگذرانی، خوشی، عیاشی، هوسرانی <hr> برابر پارسی : زنبارگی، خوشکامگی، بدکاری، بازی | هرزگی، زنبارگی، بدکاری

مترادف لهو و لعب : تفریح، خوشگذرانی، خوشی، عیاشی، هوسرانی برابر پارسی : زنبارگی، خوشکامگی، بدکاری، بازی | هرزگی، زنبارگی، بدکاری

لهو و لعب

لهو کر

لهو کردن

لهو کننده

لهوتن

لهور

لهوف

لهون

لهی

لهیا

لهیان

<hr> مترادف لهیب : زبانه، شراره، شرار، شرر، شعله، لهب

مترادف لهیب : زبانه، شراره، شرار، شرر، شعله، لهب

لهیب

لهید

لهیدن

لهیده

لهیر

لهیعه

لهیف

لهیم

<hr> مترادف لو : افشا، رسوا، فاش، شفه، لب، لوچه، بلندی، پشته، تپه، رش، زرداب، صفرا

مترادف لو : افشا، رسوا، فاش، شفه، لب، لوچه، بلندی، پشته، تپه، رش، زرداب، صفرا

لو

لو ارگل

لو خلی و طبعه

لو خلی و نفسه

لو دادن

لو رفتن

لو عجید یطوس

لو و لیس زدن

لو کان و لابد

لوئی

لوئی سیزدهم

لوئی شانزدهم

لوئی فیلیپ

لوئی نهم

لوئی هشتم

لوئی پانزدهم

لوئی چهاردهم

لوئی یازدهم

لوئیان

لوئیزویل

لوئیزیان

لوئیزیانا

لوئیس

لوئین

لوئینی

<hr> مترادف لوا : بیرق، پرچم، درفش، رایت، علم <hr> برابر پارسی : درفش، پرچم

مترادف لوا : بیرق، پرچم، درفش، رایت، علم برابر پارسی : درفش، پرچم

لوا

لوائب

لوائی

واژه های حرف "ل" - فرهنگ فارسی