<hr> مترادف متملقانه : چاپلوسانه، مداهنه گرانه، با چرب زبانی

مترادف متملقانه : چاپلوسانه، مداهنه گرانه، با چرب زبانی

متملقانه

متملک

<hr> مترادف متمم : الحاقیه، تکلمه، ضمیمه، مکمل، تتمه <hr> برابر پارسی : پیوست، پایانه، رساکننده، پایان بخش، رساگر

مترادف متمم : الحاقیه، تکلمه، ضمیمه، مکمل، تتمه برابر پارسی : پیوست، پایانه، رساکننده، پایان بخش، رساگر

متمم

متمم زاویه

متمم ساز

متمم عرض جغرافیایی

متمم نما

متممیت

متمنع

متمنن

<hr> مترادف متمنی : آرزومند، تقاضامند، خواهشمند <hr> برابر پارسی : خواستار، خواهشمند

مترادف متمنی : آرزومند، تقاضامند، خواهشمند برابر پارسی : خواستار، خواهشمند

متمنی

<hr> مترادف متموج : پرتلاطم، پرموج، متلاطم، مواج، موجدار <hr> متضاد متموج : آرام

مترادف متموج : پرتلاطم، پرموج، متلاطم، مواج، موجدار متضاد متموج : آرام

متموج

<hr> مترادف متمول : اعتباردار، توانگر، ثروتمند، چیزدار، دارا، دولتمند، غنی، مالدار، متعین، متمکن، مستغنی، معتبر <hr> متضاد متمول : فقیر <hr> برابر پارسی : توانگر، توانمند، دارا، سرمایه دار

مترادف متمول : اعتباردار، توانگر، ثروتمند، چیزدار، دارا، دولتمند، غنی، مالدار، متعین، متمکن، مستغنی، معتبر متضاد متمول : فقیر برابر پارسی : توانگر، توانمند، دارا، سرمایه دار

متمول

متمون

متمک

<hr> مترادف متمکن : توانگر، ثروتمند، دولتمند، غنی، متمول ، ثابت، جای گزین، جای گیر، مقیم، دارای امکان، توانا، قادر <hr> متضاد متمکن : مفلس، ندار <hr> برابر پارسی : توانگر، توانا، توانمند

مترادف متمکن : توانگر، ثروتمند، دولتمند، غنی، متمول ، ثابت، جای گزین، جای گیر، مقیم، دارای امکان، توانا، قادر متضاد متمکن : مفلس، ندار برابر پارسی : توانگر، توانا، توانمند

متمکن

<hr> مترادف متمکن شدن : ثروتمندشدن، دارا شدن، توانگر شدن، مستقر شدن، جای گرفتن، مقیم شدن، متمکن ماندن، توانمند شدن

مترادف متمکن شدن : ثروتمندشدن، دارا شدن، توانگر شدن، مستقر شدن، جای گرفتن، مقیم شدن، متمکن ماندن، توانمند شدن

متمکن شدن

<hr> مترادف متمکن کردن : دولتمند کردن، متمول کردن، مستقر کردن، جا دادن، توانا ساختن، مقتدر ساختن

مترادف متمکن کردن : دولتمند کردن، متمول کردن، مستقر کردن، جا دادن، توانا ساختن، مقتدر ساختن

متمکن کردن

متمیر

متمیز

<hr> مترادف متن : نوشته، مکتوب، مضمون، محتوا، موضوع، زمینه ، سطح، گستره، پهنه ، میان، درون، نقش، بوم، بخش اصلی <hr> متضاد متن : حاشیه <hr> برابر پارسی : نوشته، نویسه، زمینه، نوشتار

مترادف متن : نوشته، مکتوب، مضمون، محتوا، موضوع، زمینه ، سطح، گستره، پهنه ، میان، درون، نقش، بوم، بخش اصلی متضاد متن : حاشیه برابر پارسی : نوشته، نویسه، زمینه، نوشتار

متن

متن آزاد

متن آشکار

متن اصلی

متن باز

متن رمز، رمزنگاشت 2

متن رمزگذاری شده

متن رمزی شده

متن زنگامی

متن ساده

متن پرداز

متن پردازی

متن گفتار

متناد

متناذر

<hr> مترادف متنازع : ستیزه گر، ستیزنده، دعوایی، مجادله گر، دشمن، عدو، خصم

مترادف متنازع : ستیزه گر، ستیزنده، دعوایی، مجادله گر، دشمن، عدو، خصم

متنازع

متنازع فیه

متنازعین

<hr> مترادف متناسب : برازنده، شکیل، جور، فراخور، مشابه، دارای تناسب، موزون، هماهنگ، مانند <hr> متضاد متناسب : نامتناسب <hr> برابر پارسی : درخور، فراخور، جور، هماهنگ، برازنده، همگر

مترادف متناسب : برازنده، شکیل، جور، فراخور، مشابه، دارای تناسب، موزون، هماهنگ، مانند متضاد متناسب : نامتناسب برابر پارسی : درخور، فراخور، جور، هماهنگ، برازنده، همگر

متناسب

متناسبه

متناسق

متناصح

<hr> مترادف متناظر : شبیه، مانند، همانند، نظیرهم، نظیربه نظیر <hr> برابر پارسی : همسان

مترادف متناظر : شبیه، مانند، همانند، نظیرهم، نظیربه نظیر برابر پارسی : همسان

متناظر

متناعی

<hr> مترادف متنافر : ناخوش آیند، نامطبوع

مترادف متنافر : ناخوش آیند، نامطبوع

متنافر

متنافی

<hr> مترادف متناقض : تناقص آمیز، ضد، متخالف، متضاد، مخالف، ناسازگار، ناقض، نقیض <hr> متضاد متناقض : همگون <hr> برابر پارسی : وارونه، ناسازگار، ناساز، پاد، باژگونه

مترادف متناقض : تناقص آمیز، ضد، متخالف، متضاد، مخالف، ناسازگار، ناقض، نقیض متضاد متناقض : همگون برابر پارسی : وارونه، ناسازگار، ناساز، پاد، باژگونه

واژه های حرف "م" - فرهنگ فارسی