محدودۀ بازی

محدودۀ تجاری مرکزی

محدودۀ تداخلی

محدودۀ تصادف

محدودۀ حریق

محدودۀ حفاظتی زیستگاه

محدودۀ رواناب

محدودۀ سبقت ممنوع

محدودۀ غیرعلائمی

محدودۀ فرایندی

محدودۀ لحنی

محدودۀ مدت بازداری

محدودۀ مرکز

محدودۀ مرکز تلفن

محدودۀ مرکز مخابرات

محدودۀ مقدس

محدودۀ نسوخته

محدودۀ نمونه برداری

محدودۀ همبندی

محدودۀ پروازی فرودگاه

محدودۀ کارگاهی

محدودۀ کاری

<hr> مترادف محدودیت : انحصار، حصر، تحدید، تنگنا، قید، کمبود <hr> برابر پارسی : تنگنا، چارچوب، کران مندی، نگنا

مترادف محدودیت : انحصار، حصر، تحدید، تنگنا، قید، کمبود برابر پارسی : تنگنا، چارچوب، کران مندی، نگنا

محدودیت

محدودیت جابه جایی

محدودیت حمل

محدودیت دسترسی شبکه

محدودیت سرعت

محدودیت های ناوبری

محذل

<hr> مترادف محذور : پرهیزشده، حذرشده، مانع، گرفتاری، مشکل <hr> برابر پارسی : تنگنا

مترادف محذور : پرهیزشده، حذرشده، مانع، گرفتاری، مشکل برابر پارسی : تنگنا

محذور

محذورات

<hr> مترادف محذوف : افتاده، زدوده، سترده، حذف شده، حذف، محو

مترادف محذوف : افتاده، زدوده، سترده، حذف شده، حذف، محو

محذوف

محر

<hr> مترادف محراب : قبله، جایگاه امام در مسجد، عبادتگاه، جایگاه کشیش، مقصوره، شاه نشین، صدر اطاق، پیشگاه مجلس <hr> برابر پارسی : مهراب، مهرابه، نیایشگاه

مترادف محراب : قبله، جایگاه امام در مسجد، عبادتگاه، جایگاه کشیش، مقصوره، شاه نشین، صدر اطاق، پیشگاه مجلس برابر پارسی : مهراب، مهرابه، نیایشگاه

محراب

محراب جمشید

محراب خوان

محرابی

محراث

محراج

محراق

محراک

محرب

محرج

محرد

<hr> مترادف محرر : راقم، کاتب، کاغذنویس، منشی، نویسنده <hr> متضاد محرر : قاری <hr> برابر پارسی : نویسنده، دبیر، نگارشگر

مترادف محرر : راقم، کاتب، کاغذنویس، منشی، نویسنده متضاد محرر : قاری برابر پارسی : نویسنده، دبیر، نگارشگر

محرر

محرری

محررین

<hr> مترادف محرز : آشکار، احرازشده، ثابت، متقن، محقق، مسلم، معلوم، واضح، قطعی <hr> برابر پارسی : آشکار، استوار، روشن، پابرجا

مترادف محرز : آشکار، احرازشده، ثابت، متقن، محقق، مسلم، معلوم، واضح، قطعی برابر پارسی : آشکار، استوار، روشن، پابرجا

محرز

فرهنگ فارسی

واژه های حرف "م" - فرهنگ فارسی