فرهنگ فارسی

محامی

محاور

<hr> مترادف محاورات : گفت وگوها، محاوره ها، گفت وشنودها

مترادف محاورات : گفت وگوها، محاوره ها، گفت وشنودها

محاورات

محاورت

<hr> مترادف محاوره : صحبت، تکلم، گپ، گفت وگو، گفت وشنود، مباحثه، مذاکره، مناظره، مجاورت، گفت وگو کردن <hr> متضاد محاوره : مکاتبه <hr> برابر پارسی : گفت و گو

مترادف محاوره : صحبت، تکلم، گپ، گفت وگو، گفت وشنود، مباحثه، مذاکره، مناظره، مجاورت، گفت وگو کردن متضاد محاوره : مکاتبه برابر پارسی : گفت و گو

محاوره

محاول

<hr> مترادف محاوله : آهنگ، قصد، نگرش، تیزبینی، تیزنگری، حیله گری، حیله کردن، قصد کردن

مترادف محاوله : آهنگ، قصد، نگرش، تیزبینی، تیزنگری، حیله گری، حیله کردن، قصد کردن

محاوله

محاکا

<hr> مترادف محاکات : باز گفتن، نقل کردن، حکایت کردن

مترادف محاکات : باز گفتن، نقل کردن، حکایت کردن

محاکات

<hr> مترادف محاکم : محکمه ها، دادگاه ها <hr> برابر پارسی : دادگاه ها

مترادف محاکم : محکمه ها، دادگاه ها برابر پارسی : دادگاه ها

محاکم

محاکمات

<hr> مترادف محاکمه : استنطاق، بازپرسی، دادرسی، قضاوت <hr> برابر پارسی : دادرسی، دادگری، دادوری

مترادف محاکمه : استنطاق، بازپرسی، دادرسی، قضاوت برابر پارسی : دادرسی، دادگری، دادوری

محاکمه

محاکه

محاکی

<hr> مترادف محب : حبیب، دوست، دوستدار، عاشق، ود، هواخواه، هوادار، یار <hr> متضاد محب : خصم، دشمن، عدو، مخالف

مترادف محب : حبیب، دوست، دوستدار، عاشق، ود، هواخواه، هوادار، یار متضاد محب : خصم، دشمن، عدو، مخالف

محب

محب الاب

محب الاجتهاد

محب الام

محب التعب

محب الصلیب

محب سراج

محب سرهندی

محبان

محبب

محبب الوجه

<hr> مترادف محبت : انس، تولا، حب، خاطرخواهی، دلدادگی، دوستی، شفقت، صمیمیت، عشق، عطوفت، علاقه، مصادقت، مودت، مهر، مهربانی، ود، وداد، هواخواهی <hr> متضاد محبت : عداوت <hr> برابر پارسی : مهر، مهربانی، مهرورزی، دوستی، سومیتا

مترادف محبت : انس، تولا، حب، خاطرخواهی، دلدادگی، دوستی، شفقت، صمیمیت، عشق، عطوفت، علاقه، مصادقت، مودت، مهر، مهربانی، ود، وداد، هواخواهی متضاد محبت : عداوت برابر پارسی : مهر، مهربانی، مهرورزی، دوستی، سومیتا

محبت

<hr> مترادف محبت امیز : ( محبت آمیز ) دوستانه، عاشقانه، مشفقانه، مودت آمیز، مهرآمیز، مهربانانه <hr> متضاد محبت امیز : ( محبت آمیز ) عداوت آمیز <hr> برابر پارسی : ( محبت آمیز ) مهرآمیز، دوستانه

مترادف محبت امیز : ( محبت آمیز ) دوستانه، عاشقانه، مشفقانه، مودت آمیز، مهرآمیز، مهربانانه متضاد محبت امیز : ( محبت آمیز ) عداوت آمیز برابر پارسی : ( محبت آمیز ) مهرآمیز، دوستانه

محبت امیز

<hr> مترادف محبت داشتن : علاقه مند بودن، مهر ورزیدن، مهربانی کردن، مورد تفقد قرار دادن، عنایت کردن، بذل محبت کردن

مترادف محبت داشتن : علاقه مند بودن، مهر ورزیدن، مهربانی کردن، مورد تفقد قرار دادن، عنایت کردن، بذل محبت کردن

محبت داشتن

محبت نامه

محبت پیشه

محبر

محبره

محبره دار

<hr> مترادف محبس : بازداشتگاه، بند، بندیخانه، دوستاق، دوستاق خانه، زندان، سجن، سلول، سیاه چال <hr> برابر پارسی : زندان، بازداشتگاه، بند

مترادف محبس : بازداشتگاه، بند، بندیخانه، دوستاق، دوستاق خانه، زندان، سجن، سلول، سیاه چال برابر پارسی : زندان، بازداشتگاه، بند

محبس

محبض

محبل

محبه

<hr> مترادف محبوب : جانان، حبیب، دلارام، دلبر، دلدار، دلربا، دلنواز، دوست، شاهد، مطلوب، معشوق، نگار، یار، دوست داشتنی ، وجیه المله <hr> متضاد محبوب : منفور <hr> برابر پارسی : دلدار، دلبر، دلداده، دوست، دوست داشتنی، پرهوادار

مترادف محبوب : جانان، حبیب، دلارام، دلبر، دلدار، دلربا، دلنواز، دوست، شاهد، مطلوب، معشوق، نگار، یار، دوست داشتنی ، وجیه المله متضاد محبوب : منفور برابر پارسی : دلدار، دلبر، دلداده، دوست، دوست داشتنی، پرهوادار

محبوب

محبوب اباد

محبوب القلوب

<hr> مترادف محبوبه : جانانه، دلارام، دلبر، دلبند، دلدار، دلستان، دوست، سوگلی، معشوقه، یار، گل محبوبه، گل شب

مترادف محبوبه : جانانه، دلارام، دلبر، دلبند، دلدار، دلستان، دوست، سوگلی، معشوقه، یار، گل محبوبه، گل شب

محبوبه

محبوبی

<hr> مترادف محبوبیت : حسن شهرت، معروفیت، مقبولیت عام، وجاهت ملی <hr> برابر پارسی : مردم پسندی، دوستداری، دوست داشتنی

مترادف محبوبیت : حسن شهرت، معروفیت، مقبولیت عام، وجاهت ملی برابر پارسی : مردم پسندی، دوستداری، دوست داشتنی

محبوبیت

محبور

<hr> مترادف محبوس : اسیر، بازداشت، بندی، توقیف، حبس، دربند، دوستاقی، زندانی، گرفتار، مسجون <hr> متضاد محبوس : آزاد، رها <hr> برابر پارسی : زندانی، بازداشتی، دربند، درزنجیر

مترادف محبوس : اسیر، بازداشت، بندی، توقیف، حبس، دربند، دوستاقی، زندانی، گرفتار، مسجون متضاد محبوس : آزاد، رها برابر پارسی : زندانی، بازداشتی، دربند، درزنجیر

محبوس

<hr> مترادف محبوس شدن : حبس شدن، زندانی شدن، توقیف شدن، بازداشت شدن، بندی شدن <hr> متضاد محبوس شدن : آزاد شدن، مرخص شدن

مترادف محبوس شدن : حبس شدن، زندانی شدن، توقیف شدن، بازداشت شدن، بندی شدن متضاد محبوس شدن : آزاد شدن، مرخص شدن

محبوس شدن

<hr> مترادف محبوس کردن : بازداشت کردن، توقیف کردن، حبس کردن، زندانی کردن، دربند کردن <hr> متضاد محبوس کردن : آزاد کردن، رها ساختن

مترادف محبوس کردن : بازداشت کردن، توقیف کردن، حبس کردن، زندانی کردن، دربند کردن متضاد محبوس کردن : آزاد کردن، رها ساختن

واژه های حرف "م" - فرهنگ فارسی