<hr> مترادف مذاق : چشش، کام، دهان، چشیدن، ذایقه، طعم، مزه، ذوق، سلیقه

مترادف مذاق : چشش، کام، دهان، چشیدن، ذایقه، طعم، مزه، ذوق، سلیقه

مذاق

مذام

<hr> مترادف مذاهب : مذهب ها، ادیان، آیینها، شرایع، نحله ها، طریقت ها، کیش ها، روش ها، طریقه ها

مترادف مذاهب : مذهب ها، ادیان، آیینها، شرایع، نحله ها، طریقت ها، کیش ها، روش ها، طریقه ها

مذاهب

<hr> برابر پارسی : گفتگوها

مذاکرات

<hr> مترادف مذاکره : بحث، صحبت، گفت وگو، مباحثه، مناظره <hr> متضاد مذاکره : مکاتبه <hr> برابر پارسی : گفتگو، گفت و گذار، گفت وشنود

مترادف مذاکره : بحث، صحبت، گفت وگو، مباحثه، مناظره متضاد مذاکره : مکاتبه برابر پارسی : گفتگو، گفت و گذار، گفت وشنود

مذاکره

مذب

مذبح

<hr> مترادف مذبذب : دودل، متزلزل، متردد، مردد، پرشک، دمدمی مزاج، نامصمم <hr> متضاد مذبذب : مصمم

مترادف مذبذب : دودل، متزلزل، متردد، مردد، پرشک، دمدمی مزاج، نامصمم متضاد مذبذب : مصمم

مذبذب

مذبله

مذبه

<hr> مترادف مذبوح : ذبح شده، گلوبریده، تلاش بی ثمر، کوشش بی اثر <hr> برابر پارسی : کشتار، گلو بریده، دست وپا زده

مترادف مذبوح : ذبح شده، گلوبریده، تلاش بی ثمر، کوشش بی اثر برابر پارسی : کشتار، گلو بریده، دست وپا زده

مذبوح

<hr> مترادف مذبوحانه : بی ثمر، بی فایده، عبث، بیهوده <hr> متضاد مذبوحانه : ثمربخش، مثمر <hr> برابر پارسی : نافرجام

مترادف مذبوحانه : بی ثمر، بی فایده، عبث، بیهوده متضاد مذبوحانه : ثمربخش، مثمر برابر پارسی : نافرجام

مذبوحانه

مذبوحه

مذبور

مذحج

مذر

مذروع

مذری

مذعان

مذعن

مذق

مذل

<hr> مترادف مذلت : پستی، حقارت، خواری، ذل، ذلت، زبونی، سرافکندگی، خوارشدن، ذلیل شدن، به پستی گراییدن، زبون شدن <hr> برابر پارسی : خواری، پستی، بیچارگی

مترادف مذلت : پستی، حقارت، خواری، ذل، ذلت، زبونی، سرافکندگی، خوارشدن، ذلیل شدن، به پستی گراییدن، زبون شدن برابر پارسی : خواری، پستی، بیچارگی

مذلت

مذلل

مذم

مذماه

<hr> مترادف مذمت : بدگویی، توبیخ، خرده گیری، زشت یاد، سرزنش، غیبت، نکوهش ، بدگفتن، نکوهش کردن، سرزنش کردن <hr> متضاد مذمت : محمدت، ستایش، ستایش کردن <hr> برابر پارسی : نکوهش، سرزنش، بدگویی

مترادف مذمت : بدگویی، توبیخ، خرده گیری، زشت یاد، سرزنش، غیبت، نکوهش ، بدگفتن، نکوهش کردن، سرزنش کردن متضاد مذمت : محمدت، ستایش، ستایش کردن برابر پارسی : نکوهش، سرزنش، بدگویی

مذمت

مذمل

مذمم

<hr> مترادف مذموم : بد، زشت، مکروه، ناپسند، مذمومه، نکوهیده <hr> متضاد مذموم : معروف، محمود <hr> برابر پارسی : ناروا، نکوهیده

مترادف مذموم : بد، زشت، مکروه، ناپسند، مذمومه، نکوهیده متضاد مذموم : معروف، محمود برابر پارسی : ناروا، نکوهیده

مذموم

<hr> مترادف مذنب : اثیم، خاطی، گناهکار، مجرم، معصیت کار <hr> متضاد مذنب : معصوم

مترادف مذنب : اثیم، خاطی، گناهکار، مجرم، معصیت کار متضاد مذنب : معصوم

مذنب

<hr> مترادف مذهب : آیین، دین، روش، سنت، شرع، شریعت، طریقه، طریقت، کیش، مسلک، مشرب، نحله | زراندود، مطلا <hr> متضاد مذهب : مفضض <hr> برابر پارسی : کیش، روش، آیین، دین، راه

مترادف مذهب : آیین، دین، روش، سنت، شرع، شریعت، طریقه، طریقت، کیش، مسلک، مشرب، نحله | زراندود، مطلا متضاد مذهب : مفضض برابر پارسی : کیش، روش، آیین، دین، راه

مذهب

مذهب باشی

مذهب شیعه

مذهب کاری

<hr> مترادف مذهبی : مذهب گرا، باتقوا، دیندار، مؤمن، متقی، دینی <hr> متضاد مذهبی : غیرمذهبی <hr> برابر پارسی : دینی

مترادف مذهبی : مذهب گرا، باتقوا، دیندار، مؤمن، متقی، دینی متضاد مذهبی : غیرمذهبی برابر پارسی : دینی

مذهبی

مذهوب

مذوب

مذور

مذوقات

<hr> مترادف مذکر : مرد، نرینه <hr> متضاد مذکر : مونث <hr> برابر پارسی : نر، مرد، نرینه

مترادف مذکر : مرد، نرینه متضاد مذکر : مونث برابر پارسی : نر، مرد، نرینه

مذکر

مذکره

مذکری

<hr> مترادف مذکور : ذکرشده، سابق الذکر، مزبور، مشارالیه، نام برده، یادشده <hr> برابر پارسی : گفته شده، یادشده، بالا گفت، سرگفت

مترادف مذکور : ذکرشده، سابق الذکر، مزبور، مشارالیه، نام برده، یادشده برابر پارسی : گفته شده، یادشده، بالا گفت، سرگفت

واژه های حرف "م" - فرهنگ فارسی