مریض داری

<hr> مترادف مریض شدن : بیمارشدن، ناخوش شدن، تب گرفتن، تب داشتن، دردمند گشتن، آهمند شدن <hr> متضاد مریض شدن : شفا یافتن، معالجه شدن

مترادف مریض شدن : بیمارشدن، ناخوش شدن، تب گرفتن، تب داشتن، دردمند گشتن، آهمند شدن متضاد مریض شدن : شفا یافتن، معالجه شدن

مریض شدن

<hr> مترادف مریضخانه : بیمارستان، دارالشفاء، درمانگاه <hr> برابر پارسی : بیمارستان | بیمارستان

مترادف مریضخانه : بیمارستان، دارالشفاء، درمانگاه برابر پارسی : بیمارستان | بیمارستان

مریضخانه

مریط

مریع

مریغ

مریق

مریلند

مریم

مریم اباد

مریم زاد

مریم صفت

مریم عمران

مریم لر

مریم مجدلیه

مریم مکان

مریم نخودی

مریم نفس

مریم نگار

مریم کده

مریم گلی

مریم گلی دارویی

مریم گلی عقربان

مریم گلی مَرموک

مریم گلی مَروی

مریم گلی نوروزک

مریم گلی کوکل

مریم گلی1

مریم گلی2

مریمی

مریمیه

مرین

مرینا

مرینه

مرینی

مریه

مریوان

مریوان بیدگل

مریچ

مریک

مز

مزائد

مزابل

<hr> مترادف مزاج : آمیزش، اختلاط، آمیختن، آمیخته شدن، خلق، سرشت، طبع، طبیعت، نهاد، وضعیت سلامتی، طینت، خمیره، وضعیت، حالت، روال، شیوه، خلق وخو، رفتار <hr> برابر پارسی : سرشت، نهاد، آمیزه، آمیغ

مترادف مزاج : آمیزش، اختلاط، آمیختن، آمیخته شدن، خلق، سرشت، طبع، طبیعت، نهاد، وضعیت سلامتی، طینت، خمیره، وضعیت، حالت، روال، شیوه، خلق وخو، رفتار برابر پارسی : سرشت، نهاد، آمیزه، آمیغ

واژه های حرف "م" - فرهنگ فارسی