مرقص

<hr> مترادف مرقع : پاره، پاره پاره، تکه پاره، مندرس، مجموعه خط رقاع، مجموعه خوشنویسی ها

مترادف مرقع : پاره، پاره پاره، تکه پاره، مندرس، مجموعه خط رقاع، مجموعه خوشنویسی ها

مرقع

مرقع دار

مرقع پوش

مرقعات

مرقعه

مرقم

مرقن

مرقه

مرقوع

<hr> مترادف مرقوم : مکتوب، نامه، نبشته، مرقومه، نوشته، نوشته شده <hr> متضاد مرقوم : مسموع <hr> برابر پارسی : نوشته شده

مترادف مرقوم : مکتوب، نامه، نبشته، مرقومه، نوشته، نوشته شده متضاد مرقوم : مسموع برابر پارسی : نوشته شده

مرقوم

<hr> مترادف مرقوم داشتن : نوشتن، تحریر کردن، به رشته تحریر درآوردن، مکتوب کردن، ترقیم کردن، مرقوم فرمودن

مترادف مرقوم داشتن : نوشتن، تحریر کردن، به رشته تحریر درآوردن، مکتوب کردن، ترقیم کردن، مرقوم فرمودن

مرقوم داشتن

مرقوم کردن

مرقوم گشتن

مرقومات

<hr> مترادف مرقومه : خط، دست خط، عریضه، کاغذ، مراسله، مکتوب، منشور، نامه، نوشته

مترادف مرقومه : خط، دست خط، عریضه، کاغذ، مراسله، مکتوب، منشور، نامه، نوشته

مرقومه

مرقون

مرقون القرمز

مرقیون

مرم

مرمات

مرماخوز

<hr> مترادف مرمت : ترمیم، تعمیر، احیا، اصلاح، بازسازی، اصلاح کردن، تعمیر کردن، آشتی، صلح <hr> برابر پارسی : نوسازی، بازسازی، دوباره سازی

مترادف مرمت : ترمیم، تعمیر، احیا، اصلاح، بازسازی، اصلاح کردن، تعمیر کردن، آشتی، صلح برابر پارسی : نوسازی، بازسازی، دوباره سازی

مرمت

<hr> مترادف مرمت شدن : تعمیر شدن، بازسازی شدن، اصلاح شدن، ترمیم شدن

مترادف مرمت شدن : تعمیر شدن، بازسازی شدن، اصلاح شدن، ترمیم شدن

مرمت شدن

مرمت شده

<hr> مترادف مرمت کردن : ترمیم کردن، تعمیر کردن، بازسازی کردن، به سازی کردن، اصلاح کردن، بهبود بخشیدن

مترادف مرمت کردن : ترمیم کردن، تعمیر کردن، بازسازی کردن، به سازی کردن، اصلاح کردن، بهبود بخشیدن

مرمت کردن

مرمت کننده

مرمت گر

مرمتی

مرمد

<hr> مترادف مرمر : رخام

مرمر

<hr> مترادف مرمرتراش : مجسمه ساز، تندیسگر، حجار، سنگ تراش

مترادف مرمرتراش : مجسمه ساز، تندیسگر، حجار، سنگ تراش

مرمرتراش

مرمرشک

مرمرنما

مرمره

مرمری

مرمری شدن

مرمریت

<hr> مترادف مرمرین : مرمری، ازجنس مرمر، شبیه مرمر، مرمرمانند، صاف، بلورین

مترادف مرمرین : مرمری، ازجنس مرمر، شبیه مرمر، مرمرمانند، صاف، بلورین

مرمرین

مرمل

مرمم

<hr> مترادف مرموز : اسرارآمیز، رازآلود، رازناک، رمزآلود، رمزی، ابهام آمیز، مبهم، معمایی، مشکوک، تودار، موذی، مار زیر کاه <hr> برابر پارسی : رازدار، تودار، پوشیده

مترادف مرموز : اسرارآمیز، رازآلود، رازناک، رمزآلود، رمزی، ابهام آمیز، مبهم، معمایی، مشکوک، تودار، موذی، مار زیر کاه برابر پارسی : رازدار، تودار، پوشیده

مرموز

مرموض

<hr> مترادف مرموق : ملحوظ، منظور، نگریسته

واژه های حرف "م" - فرهنگ فارسی