فرهنگ فارسی

ناف پیچیدن

ناف گسیختن

نافث

نافثه

نافجه

نافخ

نافخ نفسه

نافخه

<hr> مترادف نافذ : کارگر، کاری، موثر، ثاقب، جاذب، گیرا، روان <hr> برابر پارسی : فرورونده، روان، درگذرنده

مترادف نافذ : کارگر، کاری، موثر، ثاقب، جاذب، گیرا، روان برابر پارسی : فرورونده، روان، درگذرنده

نافذ

نافذ الحکم

نافذ القول

نافذ الکلمه

نافذ حکم

نافذ رای

نافذالامر

نافذه

<hr> مترادف نافر : رمنده، بیزار، فراری، گریزان

مترادف نافر : رمنده، بیزار، فراری، گریزان

نافر

<hr> مترادف نافر هیختگی : بربریت، بی ادبی، بی قرهنگی، توحش، گستاخی <hr> متضاد نافر هیختگی : فرهیختگی

مترادف نافر هیختگی : بربریت، بی ادبی، بی قرهنگی، توحش، گستاخی متضاد نافر هیختگی : فرهیختگی

نافر هیختگی

<hr> مترادف نافرجام : بی انتها، بدبخت، بدعاقبت، مشووم

مترادف نافرجام : بی انتها، بدبخت، بدعاقبت، مشووم

نافرجام

نافرجام گفتن

نافرجامی

<hr> مترادف نافرزانه : بی خرد، جاهل، نابخرد، نادان <hr> متضاد نافرزانه : فرزانه

مترادف نافرزانه : بی خرد، جاهل، نابخرد، نادان متضاد نافرزانه : فرزانه

نافرزانه

نافرسودنی

<hr> مترادف نافرمان : تخس، چموش، خلیع، سرکش، طاغی، عاصی، عاق، عصیانگر، گردنکش، متجاسر، یاغی

مترادف نافرمان : تخس، چموش، خلیع، سرکش، طاغی، عاصی، عاق، عصیانگر، گردنکش، متجاسر، یاغی

نافرمان

نافرمان شدن

نافرمان پذیر

نافرمان پذیری

<hr> مترادف نافرمانبردار : حرف نشنو، سرکش، طاغی، عاصی، گردنکش <hr> متضاد نافرمانبردار : فرمانبردار، مطیع

مترادف نافرمانبردار : حرف نشنو، سرکش، طاغی، عاصی، گردنکش متضاد نافرمانبردار : فرمانبردار، مطیع

نافرمانبردار

<hr> مترادف نافرمانی : تمرد، سرپیچی، سرکشی، طغیان، عصیان، گردنکشی، مخالفت، یاغیگری، اثم، گناه، معصیت <hr> متضاد نافرمانی : فرمانبرداری

مترادف نافرمانی : تمرد، سرپیچی، سرکشی، طغیان، عصیان، گردنکشی، مخالفت، یاغیگری، اثم، گناه، معصیت متضاد نافرمانی : فرمانبرداری

نافرمانی

نافرمانی کردن

نافره

<hr> مترادف نافرهیخته : بربر، بی ادب، بی فرهنگ، گستاخ، وحشی <hr> متضاد نافرهیخته : فرهیخته

مترادف نافرهیخته : بربر، بی ادب، بی فرهنگ، گستاخ، وحشی متضاد نافرهیخته : فرهیخته

نافرهیخته

نافس

نافض

<hr> مترادف نافع : پرسود، پرفایده، پرمنفعت، سودآور، سودبخش، سودمند، موثر، مفید، نتیجه بخش <hr> متضاد نافع : مضر <hr> برابر پارسی : سود رسان، سودبخش

مترادف نافع : پرسود، پرفایده، پرمنفعت، سودآور، سودبخش، سودمند، موثر، مفید، نتیجه بخش متضاد نافع : مضر برابر پارسی : سود رسان، سودبخش

واژه های حرف "ن" - فرهنگ فارسی