فرهنگ فارسی

همم

<hr> مترادف همنام : آداش، هم اسم

مترادف همنام : آداش، هم اسم

همنام

<hr> مترادف همنشین : جلیس، دوست، رفیق، صحابه، قرین، محشور، مصاحب، معاشر، مقترن، ملازم، مونس، ندیم، همدم، هم صحبت، همقران، همکلام، یار

مترادف همنشین : جلیس، دوست، رفیق، صحابه، قرین، محشور، مصاحب، معاشر، مقترن، ملازم، مونس، ندیم، همدم، هم صحبت، همقران، همکلام، یار

همنشین

<hr> مترادف همه : تمام، جمع، جمعاً، جملگی، جمله، جمهور، جمیع، عام، عامه، عموم، عموماً، کل، کلاً، مجموع، هر، همگان، همگی، یکسر

مترادف همه : تمام، جمع، جمعاً، جملگی، جمله، جمهور، جمیع، عام، عامه، عموم، عموماً، کل، کلاً، مجموع، هر، همگان، همگی، یکسر

همه

همه جا

همه جانب

همه جانبه

همه جاگاه

همه جاگاهی

همه دان

همه رنگ

همه رهه

همه روزه

همه روشنی

همه روشنی چندصدا

همه روشنی یک صدا

همه زمانی

همه سال

همه ساله

همه شب

<hr> برابر پارسی : همه کاره

همه فن حریف

همه نوازی

<hr> مترادف همه پرسی : رفراندم، نظرخواهی

مترادف همه پرسی : رفراندم، نظرخواهی

همه پرسی

همه چیزتمام

همه چیزخوار

همه کاره

همه کس

همه کسی

همه گذر

همه گیر

همه گیرشناسی

همه گیرشناسی تغذیه ای

همه گیرشناسی دارویی

همه گیری

همه گیری محدود

<hr> مترادف همهمه : الم شنگه، جنجال، سروصدا، غلغله، غوغا، ولوله، هنگامه، هیاهو

مترادف همهمه : الم شنگه، جنجال، سروصدا، غلغله، غوغا، ولوله، هنگامه، هیاهو

همهمه

همهمه کردن

همو

همو سکسو الیسم

<hr> مترادف هموار : پیوسته، تسطیح، صاف، طراز، مستوی، مسطح، نرم، یکسان <hr> متضاد هموار : ناصاف

مترادف هموار : پیوسته، تسطیح، صاف، طراز، مستوی، مسطح، نرم، یکسان متضاد هموار : ناصاف

هموار

هموار داشتن

هموار کردن

هموارریخت

هموارساز

هموارسازی

هموارسازی تصویر

هموارسازی منابع

<hr> مترادف همواره : پیوسته، دایم، دایماً، دمبدم، علی الاتصال، لاینقطع، مدام، همیشگی، همیشه <hr> متضاد همواره : هرگز

مترادف همواره : پیوسته، دایم، دایماً، دمبدم، علی الاتصال، لاینقطع، مدام، همیشگی، همیشه متضاد همواره : هرگز

واژه های حرف "ه" - فرهنگ فارسی