فرهنگ فارسی

وادیش

واذکستان

واذکستان بایره

واذیج

<hr> مترادف وار : سان، شبه، گون، وش، گز، یارد، عادت، آیین، راه، رسم، روش، دوره، موسم، نوبت

مترادف وار : سان، شبه، گون، وش، گز، یارد، عادت، آیین، راه، رسم، روش، دوره، موسم، نوبت

وار

وارام گاگل

واران

وارباس

وارتا

وارتان

<hr> مترادف وارث : ارث بر، بازمانده، جانشین، خلف، قایم مقام، میراث خوار <hr> متضاد وارث : مورث <hr> برابر پارسی : مانده بر، مرده ریگبر، ریگبر

مترادف وارث : ارث بر، بازمانده، جانشین، خلف، قایم مقام، میراث خوار متضاد وارث : مورث برابر پارسی : مانده بر، مرده ریگبر، ریگبر

وارث

وارث اباد

وارث بن کعب

وارث شدن

وارثی

وارثین

وارخ

<hr> مترادف وارد : رسیده، واصل، پذیرفته، آشنا، آگاه، اهل، باخبر، بلد، کارشناس، متبحر، مسبوق، مطلع، واقف، داخل، بمورد <hr> متضاد وارد : ناوارد <hr> برابر پارسی : درون، کارکشته، درآمدن

مترادف وارد : رسیده، واصل، پذیرفته، آشنا، آگاه، اهل، باخبر، بلد، کارشناس، متبحر، مسبوق، مطلع، واقف، داخل، بمورد متضاد وارد : ناوارد برابر پارسی : درون، کارکشته، درآمدن

وارد

وارد الشعر

وارد امدن

وارد اوردن

وارد ساختن

<hr> برابر پارسی : درآمدن، به درون آمدن

برابر پارسی : درآمدن، به درون آمدن

وارد شدن

<hr> برابر پارسی : نوشتن، نهادن، زدن، تو کردن

برابر پارسی : نوشتن، نهادن، زدن، تو کردن

وارد کردن

وارد گشتن

<hr> برابر پارسی : رسیده ها، درون آوری، درون برد، رسیده ها

برابر پارسی : رسیده ها، درون آوری، درون برد، رسیده ها

واردات

واردار

واردان

واردسازی داده ها

واردن

وارده

وارده سرا

واردین

وارس

وارستن

<hr> مترادف وارسته : آزاد، رسته، رها، پارسا، زاهد، متقی، آزاده، حر، سبکبار <hr> متضاد وارسته : وابسته

مترادف وارسته : آزاد، رسته، رها، پارسا، زاهد، متقی، آزاده، حر، سبکبار متضاد وارسته : وابسته

وارسته

<hr> مترادف وارستگی : آزادی، رهایی، آزادگی، آزادمنشی، اصالت، حریت، افتادگی، خشوع، خضوع، فروتنی <hr> متضاد وارستگی : وابستگی

مترادف وارستگی : آزادی، رهایی، آزادگی، آزادمنشی، اصالت، حریت، افتادگی، خشوع، خضوع، فروتنی متضاد وارستگی : وابستگی

وارستگی

<hr> مترادف وارسی : بررسی، پی جویی، تحقیق، تفتیش، تفحص، جست وجو، رسیدگی، غور، فحص، کاوش، ممیزی

مترادف وارسی : بررسی، پی جویی، تحقیق، تفتیش، تفحص، جست وجو، رسیدگی، غور، فحص، کاوش، ممیزی

واژه های حرف "و" - فرهنگ فارسی