پیرائی

پیراب گون

پیرابالینی

پیرابَر

پیرابین

پیراتخمدانی

پیراتنابه

پیراتنابه ای

پیراتولدشناس

پیراتولدشناسی

پیراتولدی

پیراحمد خوافی

پیراحمد ورساق

پیراختن

پیرادانه

پیرادندان آماس

پیرار

پیرارسال

پیرارنگ

پیرارنگی

پیرازبان

پیرازه لاد

<hr> مترادف پیراستن : پیرایه کردن، زینت کردن، مزین کردن، زدایش، زدودن، صیقل دادن، رفو کردن، وصله کردن

مترادف پیراستن : پیرایه کردن، زینت کردن، مزین کردن، زدایش، زدودن، صیقل دادن، رفو کردن، وصله کردن

پیراستن

پیراستنی

پیراسته

پیراسته شدن

<hr> مترادف پیراستگی : تزیین، تنقیح، زدایش، رفو، وصله <hr> متضاد پیراستگی : آراستگی

مترادف پیراستگی : تزیین، تنقیح، زدایش، رفو، وصله متضاد پیراستگی : آراستگی

پیراستگی

پیراشاماس

پیراشامه

پیراشامه دوزی

پیراشامه سُنبی

پیراشامه شکافی

پیراشامۀ قلب

پیراشکی

پیرالوان

پیرام

پیرامام

پیراماهیچه

پیراماهیچه آماس

پیرامرز حریق

پیرامن

پیراموس

پیراموسیقایی

<hr> مترادف پیرامون : اطراف، اکناف، پیرامن، حوالی، حومه، دوروبر، گرداگرد، محیط

مترادف پیرامون : اطراف، اکناف، پیرامن، حوالی، حومه، دوروبر، گرداگرد، محیط

واژه های حرف "پ" - فرهنگ فارسی