جملات نمونه

wave train

waved

waveform

<hr> معنی : طول موج <hr> معانی دیگر : (عامیانه) مدار فکری، طرز تفکر، (فیزیک) طول موج

معنی : طول موج معانی دیگر : (عامیانه) مدار فکری، طرز تفکر، (فیزیک) طول موج

wavelength

<hr> موج کوچک، خیزابچه، خیزک، خیزاب کوچک

موج کوچک، خیزابچه، خیزک، خیزاب کوچک

wavelet

<hr> معنی : موجی، شبیه موج <hr> معانی دیگر : موجی، شبیه موج

معنی : موجی، شبیه موج معانی دیگر : موجی، شبیه موج

wavelike

<hr> معنی : تبصره قانون، نوسان کردن، دو دل بودن، متزلزل شدن، فتور پیدا کردن، تردید پیدا کردن <hr> معانی دیگر : اهتزاز، پس و پیش روی، تردید کردن، مردد بودن، این دست و آن دست کردن، سست شدن، (صدا و غیره) لرزیدن، (نور و غیره) سوسو زدن، (از نظر درخشش) متغیر بودن، لرزان بودن، پس و پیش رفتن، در اهتزاز بودن (flutter هم می گویند)، پرپر زنان افتادن، پیچ و تاب خوردن و افتادن

معنی : تبصره قانون، نوسان کردن، دو دل بودن، متزلزل شدن، فتور پیدا کردن، تردید پیدا کردن معانی دیگر : اهتزاز، پس و پیش روی، تردید کردن، مردد بودن، این دست و آن دست کردن، سست شدن، (صدا و غیره) لرزیدن، (نور و غیره) سوسو زدن، (از نظر درخشش) متغیر بودن، لرزان بودن، پس و پیش رفتن، در اهتزاز بودن (flutter 

waver

<hr> معنی : متزلزل کننده <hr> معانی دیگر : متزلزل کننده

معنی : متزلزل کننده معانی دیگر : متزلزل کننده

waverer

<hr> معنی : تردید، مردد

wavering

<hr> حالت موجی، موجنمای، جعد، فر درمو

حالت موجی، موجنمای، جعد، فر درمو

waviness

waving

<hr> معنی : پرچین و شکن، موج دار، مواج، پر تلاطم، متموج، پرموج <hr> معانی دیگر : متلاطم، (مثل موج) پست و بلند، پر تپه و ماهور، ناصاف، ناهموار، لرزان، متزلزل، دارای حرکت موجی، جنبش بعقب و جلو

معنی : پرچین و شکن، موج دار، مواج، پر تلاطم، متموج، پرموج معانی دیگر : متلاطم، (مثل موج) پست و بلند، پر تپه و ماهور، ناصاف، ناهموار، لرزان، متزلزل، دارای حرکت موجی، جنبش بعقب و جلو

wavy

<hr> معنی : موم، شمع مومی، رو به بدر رفتن، استحاله یافتن، رشد کردن، زیاد شدن <hr> معانی دیگر : هر چیز موم مانند، پارافین، واکس، (گوش) چرک، ریم، (قدیمی) صفحه ی گرامافون، واکس زدن (کف اتاق یا مبل و غیره را)، برق انداختن، براق کردن، جلا دادن، موم زدن، رجوع شود به: sealing wax، انگم، صمغ، ژد، بزرگ شدن، (نیرو یا شدت یا مقدار و غیره) زیاد شدن، افزایش یافتن، شدن، (نادر) سخن گفتن، حرف زدن، (ماه) رو به بدر رفتن (در برابر: رو به محاق رفتن wane)، (انگلیس - عامیانه) خشم، عصبانیت، مومی شکل، درموردماه رو به بدر رفتن

معنی : موم، شمع مومی، رو به بدر رفتن، استحاله یافتن، رشد کردن، زیاد شدن معانی دیگر : هر چیز موم مانند، پارافین، واکس، (گوش) چرک، ریم، (قدیمی) صفحه ی گرامافون، واکس زدن (کف اتاق یا مبل و غیره را)، برق انداختن، براق کردن، جلا دادن، موم زدن، رجوع شود به: sealing wax، انگم، صمغ، ژد، بزرگ شدن، (نیرو یا ش

<hr> کاغذ موم دار (که در مقابل آب و رطوبت مقاوم است)، کاغذ مومی (waxed paper هم می گویند)

کاغذ موم دار (که در مقابل آب و رطوبت مقاوم است)، کاغذ مومی (waxed paper هم می گویند)

wax paper

waxed

<hr> معنی : ساخته شده از موم، مومی، مومی شکل <hr> معانی دیگر : پوشیده شده از موم، موم اندود، (قدیمی) اسم مفعول فعل: wax

معنی : ساخته شده از موم، مومی، مومی شکل معانی دیگر : پوشیده شده از موم، موم اندود، (قدیمی) اسم مفعول فعل: wax

waxen

<hr> معنی : موم مالی، صفحه ضبط صوت <hr> معانی دیگر : موم مالی، صفحه ضبط صوت

معنی : موم مالی، صفحه ضبط صوت معانی دیگر : موم مالی، صفحه ضبط صوت

waxing

<hr> معنی : مجسمه سازی از موم، پیکر مومی <hr> معانی دیگر : هر چیز (به ویژه اثر هنری) مومی، مجسمه ی مومی، تندیس مومی

معنی : مجسمه سازی از موم، پیکر مومی معانی دیگر : هر چیز (به ویژه اثر هنری) مومی، مجسمه ی مومی، تندیس مومی

waxwork

<hr> معنی : مومی، مومی شکل، پراز موم <hr> معانی دیگر : پر موم، موم اندود، ساخته شده از موم، موم مانند، موم سان، ع عصبانی، خشمگین

معنی : مومی، مومی شکل، پراز موم معانی دیگر : پر موم، موم اندود، ساخته شده از موم، موم مانند، موم سان، ع عصبانی، خشمگین

waxy

<hr> معنی : راه، عنوان، سیاق، سمت، خط، سبک، جاده، رسم، مسیر، روش، طرز، طریقه، طریق، سان، طور، مسلک، نحو <hr> معانی دیگر : صراط، ره، (مجازی) راه، راه و رسم، شیوه، شگرد، روال، روند، نحوه، وجه، جور، نمط، ویژگی، خصلت، طبیعت، رفتار، طرز رفتار، روش برخورد، فاصله، دوری، مسافت، طرف، جهت، سو، (در ترکیب)- راهه، - شاخه، - جانبه، - سویه، وضع، وضعیت، حال، میزان، مقدار، مقیاس، لحاظ

معنی : راه، عنوان، سیاق، سمت، خط، سبک، جاده، رسم، مسیر، روش، طرز، طریقه، طریق، سان، طور، مسلک، نحو معانی دیگر : صراط، ره، (مجازی) راه، راه و رسم، شیوه، شگرد، روال، روند، نحوه، وجه، جور، نمط، ویژگی، خصلت، طبیعت، رفتار، طرز رفتار، روش برخورد، فاصله، دوری، مسافت، طرف، جهت، سو، (در ترکیب)- راهه، - شاخه،

way of life

<hr> معنی : راه خروج <hr> معانی دیگر : (امریکا-عامیانه) غیرعادی، ناروال، عجیب و غریب، استثنایی

معنی : راه خروج معانی دیگر : (امریکا-عامیانه) غیرعادی، ناروال، عجیب و غریب، استثنایی

way out

<hr> معنی : بار نامه، خط سیر مسافر، راهنمای مسافرت <hr> معانی دیگر : صورت بار، بارنامه درراه اهن

معنی : بار نامه، خط سیر مسافر، راهنمای مسافرت معانی دیگر : صورت بار، بارنامه درراه اهن

waybill

<hr> معنی : سالک، مسافر پیاده، عابر، رهرو، رهنورد <hr> معانی دیگر : رهرو، رهنورد، سالک، مسافر پیاده

معنی : سالک، مسافر پیاده، عابر، رهرو، رهنورد معانی دیگر : رهرو، رهنورد، سالک، مسافر پیاده

wayfarer

<hr> پیاده روی، سفرپیاده

wayfaring

<hr> معنی : کمین کردن، در کمین کسی نشستن <hr> معانی دیگر : جلو کسی سبز شدن، سر راه کسی خف کردن، خف کردن

معنی : کمین کردن، در کمین کسی نشستن معانی دیگر : جلو کسی سبز شدن، سر راه کسی خف کردن، خف کردن

waylay

wayne

<hr> فاصله، مسافت، دوری (رجوع شود به: way)، سرسره <hr> ways_ پسوند (قیدساز): جهت، سوی، طرف [sideways]

فاصله، مسافت، دوری (رجوع شود به: way)، سرسره ways_ پسوند (قیدساز): جهت، سوی، طرف [sideways]

ways

<hr> روش ها و منابع تحت اختیار شخص یا موسسه و غیره، راه و چاه، طرق و وسایل انجام چیزی، تامین معاش

روش ها و منابع تحت اختیار شخص یا موسسه و غیره، راه و چاه، طرق و وسایل انجام چیزی، تامین معاش

ways and means

<hr> معنی : بندر، کنار جاده، ایستگاه فرعی <hr> معانی دیگر : حاشیه ی راه، کنار گذاشته شده، از دست رفته، لبه

معنی : بندر، کنار جاده، ایستگاه فرعی معانی دیگر : حاشیه ی راه، کنار گذاشته شده، از دست رفته، لبه

wayside

<hr> معنی : خود رای، خود سر، خیره سر، متمرد <hr> معانی دیگر : سرکش، کله شق، نافرمان، عنان گسیخته، بی ثبات، دمدمی، بی وفا، خود سرانه

معنی : خود رای، خود سر، خیره سر، متمرد معانی دیگر : سرکش، کله شق، نافرمان، عنان گسیخته، بی ثبات، دمدمی، بی وفا، خود سرانه

wayward

<hr> معنی : ما، خودمان، ضمیر اول شخص جمع <hr> معانی دیگر : (ضمیر فاعلی - اول شخص جمع) ما، مخفف: چهارشنبه

معنی : ما، خودمان، ضمیر اول شخص جمع معانی دیگر : (ضمیر فاعلی - اول شخص جمع) ما، مخفف: چهارشنبه

<hr> معنی : میبایستی <hr> معانی دیگر : مخفف:، had we میبایستی

معنی : میبایستی معانی دیگر : مخفف:، had we میبایستی

we'd

we'll

we're

we've

<hr> معنی : ضعیف، لاغر، ناتوان، سست، کمرو، عاجز، کم زور، بی حال، چیز ابکی، کم دوام، کم بنیه <hr> معانی دیگر : زبون، زار، لاجون، کم قوه، کم قدرت، ناچیز، کم استحکام، شل، رقیق، آبکی، (بازار سهام - قیمت ها - وضع بازار) کساد، در حال افت، (دستور زبان - regular هم می گویند) فعل با قاعده، (در برابر: فعل بی قاعده strong)، (آوا شناسی - unstressed هم می گویند) بی تکیه، (عکاسی) رجوع شود به: thin

معنی : ضعیف، لاغر، ناتوان، سست، کمرو، عاجز، کم زور، بی حال، چیز ابکی، کم دوام، کم بنیه معانی دیگر : زبون، زار، لاجون، کم قوه، کم قدرت، ناچیز، کم استحکام، شل، رقیق، آبکی، (بازار سهام - قیمت ها - وضع بازار) کساد، در حال افت، (دستور زبان - regular هم می گویند) فعل با قاعده، (در برابر: فعل بی قاعده stro

weak

weak point

weak spot

weak-minded

<hr> معنی : کم کردن، عاجز کردن، ضعیف شدن، تقلیل دادن، تضعیف کردن، ضعیف کردن، سست کردن، سست شدن، نحیف کردن، کم نیرو شدن <hr> معانی دیگر : ناتوان کردن، کم زور کردن، کم قدرت کردن، کم بنیه کردن، ناتوان شدن، شل شدن، رقیق شدن یا کردن، آبکی کردن یا شدن

معنی : کم کردن، عاجز کردن، ضعیف شدن، تقلیل دادن، تضعیف کردن، ضعیف کردن، سست کردن، سست شدن، نحیف کردن، کم نیرو شدن معانی دیگر : ناتوان کردن، کم زور کردن، کم قدرت کردن، کم بنیه کردن، ناتوان شدن، شل شدن، رقیق شدن یا کردن، آبکی کردن یا شدن

واژه های حرف "w" - جملات نمونه