دیکشنری تخصصی

acoustic vibration

acoustic wave

acoustic wave amplifier

acoustic wave elastic wave

acoustic wave filter

acoustic wavelength

acoustic well logging

<hr> معنی : اوا شنودی، وابسته به شنوایی، مربوط به صدا، مربوط به سامعه <hr> معانی دیگر : وابسته به پژواک شناختی، وابسته به کنترل صدا و پژواک، پژواکی، اکوستیکی

معنی : اوا شنودی، وابسته به شنوایی، مربوط به صدا، مربوط به سامعه معانی دیگر : وابسته به پژواک شناختی، وابسته به کنترل صدا و پژواک، پژواکی، اکوستیکی

acoustical

acoustical attenuation constant

acoustical ohm

acoustical phase constant

acoustical propagetion constant

acoustical reciprocity theorem

acoustical resistance

acoustical sound enclosure

acousticinterferometer

<hr> معنی : صوت شناسی، علم اصوات، علم عوارض شنوایی، علم اوا شنود، خواص صوتی ساختمان <hr> معانی دیگر : پژواک شناسی (شاخه ای از علم فیزیک که با انعکاس و کیفیت صدا رسانی و غیره سر و کار دارد)، اکوستیک، علم عوار­ شنوایی، خواصصوتی ساختمان ازنظرانعکاس صدا

معنی : صوت شناسی، علم اصوات، علم عوارض شنوایی، علم اوا شنود، خواص صوتی ساختمان معانی دیگر : پژواک شناسی (شاخه ای از علم فیزیک که با انعکاس و کیفیت صدا رسانی و غیره سر و کار دارد)، اکوستیک، علم عوار­ شنوایی، خواصصوتی ساختمان ازنظرانعکاس صدا

acoustics

acoustifoam

acousto optical cell

acoustoelectric effect electroacoustic effect

acoustooptical filter

acoustooptical material

<hr> نور و صوت شناسی (شاخه ای از فیزیک که با رابطه ی نور و صوت سر و کار دارد)

نور و صوت شناسی (شاخه ای از فیزیک که با رابطه ی نور و صوت سر و کار دارد)

acoustooptics

<hr> کامپیوتر : associate computer professionalانجمن کامپیوترکاران

کامپیوتر : associate computer professionalانجمن کامپیوترکاران

acpi

<hr> معنی : تسلیم شدن، تن در دادن، رضایت دادن، موافقت کردن، راضی شدن، ارام کردن <hr> معانی دیگر : (با بی میلی) موافقت کردن، گردن نهادن

معنی : تسلیم شدن، تن در دادن، رضایت دادن، موافقت کردن، راضی شدن، ارام کردن معانی دیگر : (با بی میلی) موافقت کردن، گردن نهادن

acquiesce

<hr> معنی : اندوختن، بدست اوردن، پیدا کردن، حاصل کردن <hr> معانی دیگر : (با کوشش) به دست آوردن، تحویل کردن، سبک کردن، فرا گرفتن، آموختن، صاحب شدن، مالک شدن، یافتن

معنی : اندوختن، بدست اوردن، پیدا کردن، حاصل کردن معانی دیگر : (با کوشش) به دست آوردن، تحویل کردن، سبک کردن، فرا گرفتن، آموختن، صاحب شدن، مالک شدن، یافتن

acquire

acquired nationality

acquired rights

<hr> معنی : فراگیری، اکتساب، مالکیت، حصول، استفاده <hr> معانی دیگر : به دست آوری، کسب، یابش، (چیز یا شخص) به دست آمده، افزوده شده، تملک یافته

معنی : فراگیری، اکتساب، مالکیت، حصول، استفاده معانی دیگر : به دست آوری، کسب، یابش، (چیز یا شخص) به دست آمده، افزوده شده، تملک یافته

acquisition

acquisition cost

acquisition costs

acquisition iaser

acquisition of a new asset

acquisition process

acquisition radar

acquisitive prescription

acquistition and tracking radar

<hr> معنی : تبرئه کردن، روسفید کردن، برطرف کردن، ادا کردن، از عهده برامدن، انجام وظیفه کردن، پرداختن و تصفیه کردن، ادای نمودن، برائت کردن <hr> معانی دیگر : رفتار کردن، بری الذمه کردن، (از وظیفه یا تعهدی) معاف کردن، بخشودن، پرداختن و تصفیه کردن وام و ادعا، ادای دین نمودن، برائت ذمه کردن

معنی : تبرئه کردن، روسفید کردن، برطرف کردن، ادا کردن، از عهده برامدن، انجام وظیفه کردن، پرداختن و تصفیه کردن، ادای نمودن، برائت کردن معانی دیگر : رفتار کردن، بری الذمه کردن، (از وظیفه یا تعهدی) معاف کردن، بخشودن، پرداختن و تصفیه کردن وام و ادعا، ادای دین نمودن، برائت ذمه کردن

acquit

acquitance

<hr> معنی : بخشودگی، برائت، مفاصا، رهایی، ترک دعوی <hr> معانی دیگر : ترک دعوا، معافیت قانونی، سند ترک دعوی

معنی : بخشودگی، برائت، مفاصا، رهایی، ترک دعوی معانی دیگر : ترک دعوا، معافیت قانونی، سند ترک دعوی

acquittance

acqusition

acrade game

<hr> معنی : زمین <hr> معانی دیگر : (عامیانه - جمع) مقدار زیاد، آکر (واحد اندازه گیری زمین معادل 4047 مترمربع)، جریب فرنگی، (در جمع) زمین، ملک مزروعی، مزرعه، صحرا، رجوع شود به: akko، جریب فرنگی برابر با 06534 پای مربع و یا در حدود‡404 متر مربع برای سنجش زمین

معنی : زمین معانی دیگر : (عامیانه - جمع) مقدار زیاد، آکر (واحد اندازه گیری زمین معادل 4047 مترمربع)، جریب فرنگی، (در جمع) زمین، ملک مزروعی، مزرعه، صحرا، رجوع شود به: akko، جریب فرنگی برابر با 06534 پای مربع و یا در حدود‡404 متر مربع برای سنجش زمین

acre

acre acker

<hr> معنی : یک جریب اب <hr> معانی دیگر : (امریکا) مقدار آبی که یک جریب فرنگی را به ارتفاع یک فوت فرا می گیرد (43560 پای مکعب)، یک جریب اب 5/3321 متر مکعب اب

معنی : یک جریب اب معانی دیگر : (امریکا) مقدار آبی که یک جریب فرنگی را به ارتفاع یک فوت فرا می گیرد (43560 پای مکعب)، یک جریب اب 5/3321 متر مکعب اب

acre foot

<hr> (امریکا) مقدار آبی که یک جریب فرنگی را به ارتفاع یک اینچ فرا می گیرد (3630 پای مکعب)، 21/1 یک جریب اب

(امریکا) مقدار آبی که یک جریب فرنگی را به ارتفاع یک اینچ فرا می گیرد (3630 پای مکعب)، 21/1 یک جریب اب

واژه های حرف "a" - دیکشنری تخصصی