دیکشنری تخصصی

alloclasite

allodapic limestone or allodapic or allodapic

allogene

allogenic or exogenetic or exogenetic

allokurtic curve

allomeric or isomorphous or isomorphous

<hr> هم بلوری (تغییر در ترکیب شیمیایی بدون تغییر در شکل بلور)

هم بلوری (تغییر در ترکیب شیمیایی بدون تغییر در شکل بلور)

allomerism

<hr> معنی : اندازهگیری رشد موجودات <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی - شناخت و اندازه گیری رشد بخشی از ارگانیسم نسبت به تمامیت آن) رشدسنجی، وخش سنجی

معنی : اندازهگیری رشد موجودات معانی دیگر : (زیست شناسی - شناخت و اندازه گیری رشد بخشی از ارگانیسم نسبت به تمامیت آن) رشدسنجی، وخش سنجی

allometry

allomorphic or polymorphic or polymorphic

allomorphosis

allonge

allopalladium

<hr> (زیست شناسی) نا هم بوم، دگربوم، ناهم بوم، جداگانه اتفاق افتاده، بتنهایی وقوع یافته

(زیست شناسی) نا هم بوم، دگربوم، ناهم بوم، جداگانه اتفاق افتاده، بتنهایی وقوع یافته

allopatric

<hr> آلوفان (سیلیکات آلومینیم به رنگ های مختلف که در استالاکتیت ها یافت می شود)

آلوفان (سیلیکات آلومینیم به رنگ های مختلف که در استالاکتیت ها یافت می شود)

allophane

<hr> الوساروس (از راسته ی saurischia که دایناسورهای بسیار بزرگ و گوشتخوار دوران های کرتاسه و ژوراسیک بودند)

الوساروس (از راسته ی saurischia که دایناسورهای بسیار بزرگ و گوشتخوار دوران های کرتاسه و ژوراسیک بودند)

allosaurus

allothigene or allogene or allogene

allothigenetic or allogenic or allogenic

allothigenic

allothigenous

allothogenic

<hr> معنی : سهم، تخصیص، تقسیم، تقدیر، پخش، جیره، تسهیم <hr> معانی دیگر : حصه، سهمیه، بخش، قسمت، توزیع، تعیین، تعیین سهام

معنی : سهم، تخصیص، تقسیم، تقدیر، پخش، جیره، تسهیم معانی دیگر : حصه، سهمیه، بخش، قسمت، توزیع، تعیین، تعیین سهام

allotment

allotrio

allotriomorphic anhedral xenomorphic

allotriomorphic or granular

<hr> دگروارگى شیمى : چند شکلى زیست شناسى : چندوارگى

دگروارگى شیمى : چند شکلى زیست شناسى : چندوارگى

allotriomorphism

<hr> (شیمی) چند شکل، چند گونه، چند شکل، جسمی که مستعد تبدیل بچند صورت یا ماده باشد

(شیمی) چند شکل، چند گونه، چند شکل، جسمی که مستعد تبدیل بچند صورت یا ماده باشد

allotrope

allotropism

<hr> معنی : چند شکلی، دگروارگی <hr> معانی دیگر : (شیمی) چندگونی، دگرواری، الوتروپی، استعداد تغییر و تبدیل چون استعداد کربن که به الماس و گرافیت تبدیل میشود

معنی : چند شکلی، دگروارگی معانی دیگر : (شیمی) چندگونی، دگرواری، الوتروپی، استعداد تغییر و تبدیل چون استعداد کربن که به الماس و گرافیت تبدیل میشود

allotropy

allotted area

<hr> معنی : سهم برده، سهیم <hr> معانی دیگر : کسی که به او سهم یا بخشی داده شده است، کسیکه چیزی باو اختصاص داده شده

معنی : سهم برده، سهیم معانی دیگر : کسی که به او سهم یا بخشی داده شده است، کسیکه چیزی باو اختصاص داده شده

allottee

allover design

allovhromy

<hr> معنی : پذیرفتن، پسندیدن، اعطاء کردن، اجازه دادن، رخصت دادن، تصویب کردن، روا دانستن، ترخیص کردن <hr> معانی دیگر : اجازه ی ورود دادن، گذاشتن، مجاز دانستن، جایز شمردن، اذعان کردن، قبول کردن، تصدیق کردن، دادن، منظور کردن، امکان دادن، ممکن ساختن، معتبر دانستن، به حساب آوردن، استنتاج کردن، نتیجه گرفتن، بهره دادن، سود دادن، ستودن

معنی : پذیرفتن، پسندیدن، اعطاء کردن، اجازه دادن، رخصت دادن، تصویب کردن، روا دانستن، ترخیص کردن معانی دیگر : اجازه ی ورود دادن، گذاشتن، مجاز دانستن، جایز شمردن، اذعان کردن، قبول کردن، تصدیق کردن، دادن، منظور کردن، امکان دادن، ممکن ساختن، معتبر دانستن، به حساب آوردن، استنتاج کردن، نتیجه گرفتن، بهره دا

allow

<hr> معنی : قابل قبول، مجاز، روا، جایز <hr> معانی دیگر : موجه، قابل توجیه، پذیرفتنی، معقول

معنی : قابل قبول، مجاز، روا، جایز معانی دیگر : موجه، قابل توجیه، پذیرفتنی، معقول

allowable

allowable bearing value

allowable head

allowable load

allowable shearing stress

allowable soil pressure

allowable stress

allowable stress or working stress or working stress

allowable stress reduction factor

allowable stripping ratio

allowable velocity

allowable wear unit

<hr> معنی : مستمری، مدد معاش، خرجی، فوقالعاده و هزینهء سفر، فوقالعاده دادن <hr> معانی دیگر : اجازه، رخصت، پذیرش، قبول کردن، تجویز، سهمیه، مقرری، جیره، فوق العاده، هزینه، خرج، کمک هزینه، پول توجیبی، بخش، بهره، پول جیب ماهیانه، پول اضافی بابت چیزی، تخفیف، کاستن، کاهش، کسر، مقرری دادن، سهمیه بندی کردن، جیره دادن، تخصیص دادن

معنی : مستمری، مدد معاش، خرجی، فوقالعاده و هزینهء سفر، فوقالعاده دادن معانی دیگر : اجازه، رخصت، پذیرش، قبول کردن، تجویز، سهمیه، مقرری، جیره، فوق العاده، هزینه، خرج، کمک هزینه، پول توجیبی، بخش، بهره، پول جیب ماهیانه، پول اضافی بابت چیزی، تخفیف، کاستن، کاهش، کسر، مقرری دادن، سهمیه بندی کردن، جیره دادن

واژه های حرف "a" - دیکشنری تخصصی