دیکشنری تخصصی

biotron

bioturbation

<hr> معنی : زیست گروه، ژنوتیپ، موجود همزیست، همنوع، هم جنس <hr> معانی دیگر : (گروهی گیاه یا جاندار که از نظر عوامل ارثی و ژنتیک و نهاد اساسی مشابه باشند) زیست گونه، زیمونه

معنی : زیست گروه، ژنوتیپ، موجود همزیست، همنوع، هم جنس معانی دیگر : (گروهی گیاه یا جاندار که از نظر عوامل ارثی و ژنتیک و نهاد اساسی مشابه باشند) زیست گونه، زیمونه

biotype

biozon

biozone

<hr> (عکاسی) دو فیلمی (فیلمی که دارای دو امولسیون است که در آن واحد نور داده می شود و نسبت به رنگ های مختلف حساسیت دارد)

(عکاسی) دو فیلمی (فیلمی که دارای دو امولسیون است که در آن واحد نور داده می شود و نسبت به رنگ های مختلف حساسیت دارد)

bipack

bipack magazine

bipack printing

bipack system

<hr> معنی : دوقسمتی، دارای دو قسمت <hr> معانی دیگر : دو جانبه، دارای دو بخش متقابل، دارای شرایط متقابل (و معمولا متساوی) برای هریک از طرفین قرار داد، دو سویه، دو بخشی

معنی : دوقسمتی، دارای دو قسمت معانی دیگر : دو جانبه، دارای دو بخش متقابل، دارای شرایط متقابل (و معمولا متساوی) برای هریک از طرفین قرار داد، دو سویه، دو بخشی

bipartite

bipartite graph

bipectinate

biphase

biphase alternating current

biphase connection

biphase current

biphase suppressed carrier

biphosphammite

<hr> معنی : هواپیمای دوباله <hr> معانی دیگر : هواپیمای دوباله

معنی : هواپیمای دوباله معانی دیگر : هواپیمای دوباله

biplane

biplot

bipoint

<hr> معنی : دوقطبی، دو انتهایی <hr> معانی دیگر : (در مورد عقیده و سیاست و شخصیت و غیره) مخالف هم، متقابل، متضاد، دارای دو قطب، (وابسته به هر دو قطب کره ی زمین) شمالگانی و جنوبگانی، دو سرالی

معنی : دوقطبی، دو انتهایی معانی دیگر : (در مورد عقیده و سیاست و شخصیت و غیره) مخالف هم، متقابل، متضاد، دارای دو قطب، (وابسته به هر دو قطب کره ی زمین) شمالگانی و جنوبگانی، دو سرالی

bipolar

bipolar amplifier

bipolar cells

bipolar chopper

bipolar coordinates

bipolar junction transistor

bipolar metal oxid semiconductor bimos

bipolar theorem

bipolar transistor

bipolar trasistor

bipolaron

bipunctual coordinates

bipyramid

bipyramidal

bipyramidal hexagonal or bipyramidal or bipyramidal

<hr> معنی : توان چهارم، قوه چهارم، دومجذوری <hr> معانی دیگر : (ریاضی) درجه چهارم، چهارین

معنی : توان چهارم، قوه چهارم، دومجذوری معانی دیگر : (ریاضی) درجه چهارم، چهارین

biquadratic

biquadratic equation

biquadratic filter

biquartz plate

biquinary code

biquinary notation

biradical transition

biraite

<hr> دارای دو شاخه، دو شاخه (مانند دو زایده ی شاخه مانند سخت پوستان)

دارای دو شاخه، دو شاخه (مانند دو زایده ی شاخه مانند سخت پوستان)

biramous

biramous appendage

<hr> معنی : توس، غان، درخت فان، درخت غوشه <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، غان (از جنس betula و خانواده ی birch)، چوب غان، ترکه ی غان (که برای تنبیه و چوب زدن به کار می رفت)، چوب زدن

معنی : توس، غان، درخت فان، درخت غوشه معانی دیگر : (گیاه شناسی)، غان (از جنس betula و خانواده ی birch)، چوب غان، ترکه ی غان (که برای تنبیه و چوب زدن به کار می رفت)، چوب زدن

واژه های حرف "b" - دیکشنری تخصصی