دیکشنری تخصصی

boulere

bouleyer

boulhat

boulusse

<hr> معنی : گزاف گویی، پرش، جست، پریدن، گزاف گویی کردن، بالا جستن، پس جستن، بیرون انداختن، مورد توپ و تشر قرار دادن <hr> معانی دیگر : (مانند توپی که به زمین بخورد) جهیدن، ورجه ورجه کردن، ورجهیدن، جهاندن، سیستن، جهمند بودن، جهش، ورجهش، جهندگی، جهمندی، (خودمانی - معمول در قمار خانه یا میخانه) آدم مزاحم یا بد مست را بیرون انداختن، اخراج، ورپریدن، ناگهان پریدن، برجستن، (بانکداری) چک بی محل را برگرداندن، وازدن، واخواست شدن، بالا و پایین پریدن، (انگلیس) گستاخی، هارت و پورت، (عامیانه) پویایی، انرژی، پرتکاپویی، انعطاف، سرسختی

معنی : گزاف گویی، پرش، جست، پریدن، گزاف گویی کردن، بالا جستن، پس جستن، بیرون انداختن، مورد توپ و تشر قرار دادن معانی دیگر : (مانند توپی که به زمین بخورد) جهیدن، ورجه ورجه کردن، ورجهیدن، جهاندن، سیستن، جهمند بودن، جهش، ورجهش، جهندگی، جهمندی، (خودمانی - معمول در قمار خانه یا میخانه) آدم مزاحم یا بد مس

bounce

bounce mark or impact mark or impact mark or bounce marks

bounced light

<hr> معنی : پرعضله، قوی، تندرست <hr> معانی دیگر : سالم و نیرومند، پویا، سرزنده، buxom : پرعضله، خوش بنیه

معنی : پرعضله، قوی، تندرست معانی دیگر : سالم و نیرومند، پویا، سرزنده، buxom : پرعضله، خوش بنیه

bouncing

bounckeys

<hr> معنی : کران، جست و خیز، حد، مرز، سرحد، خیز، بسته، موظف، مقید، اماده رفتن، منتسب، باقید و بند بسته شده، هممرز بودن، جهیدن، خیز زدن، محدود ساختن، محدود کردن، مجاور بودن <hr> معانی دیگر : (بیشتر در مورد جانداران) ورجستن، با جهش های پیاپی حرکت کردن، جست و خیز کردن، جهش، جهاندن، به جست و خیز آوردن، رجوع شود به: bounce، بستن، (با طناب و غیره) بسته، وابسته، همبسته، ملزم، متعهد، مجبور، پایبند، (کتاب) صحافی شده، پشت دوزی شده، (عامیانه) مصمم، (زمان گذشته و اسم مفعول فعل: bind)، یبس، دچار یبوست، (زبان شناسی) مقید، (تک واژ) وابسته، عازم، درصدد رفتن، روانه (معمولا با: for)، (جمع) محدوده، ناحیه ی مرزدار، سرزمین مرزی، مرزدار کردن، محدود کردن یا بودن، تعیین کردن، مشرف بودن on یا with، adj : اماده رفتن، عازم رفتن، مهیا، موجود، موظف <hr> bound _ پسوند:، عازم، روانه [southbound]

معنی : کران، جست و خیز، حد، مرز، سرحد، خیز، بسته، موظف، مقید، اماده رفتن، منتسب، باقید و بند بسته شده، هممرز بودن، جهیدن، خیز زدن، محدود ساختن، محدود کردن، مجاور بودن معانی دیگر : (بیشتر در مورد جانداران) ورجستن، با جهش های پیاپی حرکت کردن، جست و خیز کردن، جهش، جهاندن، به جست و خیز آوردن، رجوع شود ب

bound

bound charge

bound circuit

bound electron

bound from above

bound from below

bound hem

bound index

bound occurrence

bound of a function

bound seam

bound variable

bound water

<hr> معنی : مرز، سرحد، خط سرحدی، کرانه، کرانی <hr> معانی دیگر : حد، کران

معنی : مرز، سرحد، خط سرحدی، کرانه، کرانی معانی دیگر : حد، کران

boundary

boundary above

boundary bank

boundary condition

boundary condition of elastic curve

boundary conditions

boundary effect

boundary effects

boundary element method

boundary equation

<hr> (لایه ی بسیار نازکی از آبگونه که با سطح ظرف تماس دارد و از بقیه ی آبگونه آهسته تر جاری می شود) لایه ی مرزی

(لایه ی بسیار نازکی از آبگونه که با سطح ظرف تماس دارد و از بقیه ی آبگونه آهسته تر جاری می شود) لایه ی مرزی

واژه های حرف "b" - دیکشنری تخصصی