دیکشنری تخصصی

central reserve

central scores

central shaft

central shutter

central similitude

central site

central statistic

central strip

central surface velocity

central symmetry

central tendency

central unit

central valley

central value

central vent

central ventilation method

central zone

<hr> مرکزیت، قرار گیری در مرکز، تمایل به مرکز

مرکزیت، قرار گیری در مرکز، تمایل به مرکز

centrality

<hr> معنی : تمرکز، استقرار در مرکز <hr> معانی دیگر : تمرکز، استقرار درمرکز

معنی : تمرکز، استقرار در مرکز معانی دیگر : تمرکز، استقرار درمرکز

centralization

centralization of warp

<hr> معنی : متمرکز کردن، تمرکز دادن، در مرکز جمع کردن <hr> معانی دیگر : مرکزیت دادن به

معنی : متمرکز کردن، تمرکز دادن، در مرکز جمع کردن معانی دیگر : مرکزیت دادن به

centralize

centralized buying

centralized control

centralized data processing

centralized design

centralized inspection

centralized lubrication

centralized network configuration

centralized planing

centralized planning

centralized processing

centralized storage

centralizer

centralizer of a subset of a group

centralizer of a subset of a ring

centralizing spring

centrallasite

centrally located

centrally mixed concrete

<hr> روانشناسى : میان گرایى

centration

<hr> معنی : میان، وسط و نقطه مرکزی، در مرکز قرار گرفتن، تمرکز یافتن <hr> معانی دیگر : املای دیگر واژه ی: center که در انگلیس متداول است، مرکز

معنی : میان، وسط و نقطه مرکزی، در مرکز قرار گرفتن، تمرکز یافتن معانی دیگر : املای دیگر واژه ی: center که در انگلیس متداول است، مرکز

واژه های حرف "c" - دیکشنری تخصصی