دیکشنری تخصصی

<hr> معنی : میانی، واقع در مرکز، وسطی <hr> معانی دیگر : مرکزی، نزدیک به مرکز، میانگاهی، در مرکز، واقع درمرکز <hr> centric _ پسوند، دارای تعداد به خصوص مرکز، مرکزدار [concentric]

معنی : میانی، واقع در مرکز، وسطی معانی دیگر : مرکزی، نزدیک به مرکز، میانگاهی، در مرکز، واقع درمرکز centric _ پسوند، دارای تعداد به خصوص مرکز، مرکزدار [concentric]

centric

centric diatom

centrif

<hr> معنی : فرار از مرکز، گریزنده از مرکز <hr> معانی دیگر : (فیزیک) مرکز گریز، کانون گریز، میان گریز، تحت تاثیر یا دارای نیروی مرکز گریز، (گیاه شناسی) رشد کننده از مرکز به سوی اطراف (مثل برخی گل خوشه ها)، پراز رو، (تنکرد شناسی) وابران (efferent هم می گویند)

معنی : فرار از مرکز، گریزنده از مرکز معانی دیگر : (فیزیک) مرکز گریز، کانون گریز، میان گریز، تحت تاثیر یا دارای نیروی مرکز گریز، (گیاه شناسی) رشد کننده از مرکز به سوی اطراف (مثل برخی گل خوشه ها)، پراز رو، (تنکرد شناسی) وابران (efferent هم می گویند)

centrifugal

centrifugal acceleration

centrifugal blower rotary blower

centrifugal casting

centrifugal circulating pump

centrifugal classifier

centrifugal compressor

centrifugal dyeing machine

<hr> (فیزیک) نیروی مرکز گریز، نیروی گریز از مرکز

(فیزیک) نیروی مرکز گریز، نیروی گریز از مرکز

centrifugal force

centrifugal head

centrifugal hopper feeder

centrifugal oil separator

centrifugal pump

centrifugal screw pump

centrifugally cast concrete

<hr> معنی : قوه گریز از مرکز <hr> معانی دیگر : قرار گیری تحت تاثیر نیروی مرکز گریز (به ویژه در دستگاه مرکز گریز)

معنی : قوه گریز از مرکز معانی دیگر : قرار گیری تحت تاثیر نیروی مرکز گریز (به ویژه در دستگاه مرکز گریز)

centrifugation

<hr> معنی : ماشینکره گیری، تفکیک کردن <hr> معانی دیگر : دستگاه مرکز گریز (با چرخش موجب جداسازی ذرات دارای چگالی مختلف می شود: مثلا ماشین کره گیری از شیر)، میانگریزه

معنی : ماشینکره گیری، تفکیک کردن معانی دیگر : دستگاه مرکز گریز (با چرخش موجب جداسازی ذرات دارای چگالی مختلف می شود: مثلا ماشین کره گیری از شیر)، میانگریزه

centrifuge

centrifuge moisture equivalent

centrifuge y

centrifuges

centring

centriol

<hr> معنی : مایل به مرکز <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) رشد کننده از اطراف به سوی مرکز (مثل برخی گل خوشه ها)، میانگرا، (فیزیک) مرکز گرای، وابسته به گرایش به مرکز، تحت تاثیر یا دارای نیروی مرکز گرا

معنی : مایل به مرکز معانی دیگر : (گیاه شناسی) رشد کننده از اطراف به سوی مرکز (مثل برخی گل خوشه ها)، میانگرا، (فیزیک) مرکز گرای، وابسته به گرایش به مرکز، تحت تاثیر یا دارای نیروی مرکز گرا

centripetal

centripetal acceleration

centripetal drai

<hr> (فیزیک) نیروی مرکز گرا، نیروی جلب به مرکز، نیروی میانگرا، قوه مرکز جویی، قوه جاذبه مرکز

(فیزیک) نیروی مرکز گرا، نیروی جلب به مرکز، نیروی میانگرا، قوه مرکز جویی، قوه جاذبه مرکز

centripetal force

centripetal pump

centro national de inpormacao geografica or cnig or cnig

centroclinal

centroclinal dip

centroclinal fold

<hr> رجوع شود به: center of mass، figure of canter : مرکز ثقل، در شعر قویترین هجای سطر

رجوع شود به: center of mass، figure of canter : مرکز ثقل، در شعر قویترین هجای سطر

centroid

centroid connector

centroid of a set

centroid of a triangle

centroid of basin

centroid of the area

centroid of the section

centroidal axis

centroidal principal axis

centronelliform

centronics interface

centronics parallel interface

centronics parallel port

<hr> (زیست شناسی - در اکثر یاخته های حیوانی - بخشی از میانتن یا سانتروزوم که دور سانتریول را گرفته است) سانتروسفر، سنگین کره

(زیست شناسی - در اکثر یاخته های حیوانی - بخشی از میانتن یا سانتروزوم که دور سانتریول را گرفته است) سانتروسفر، سنگین کره

واژه های حرف "c" - دیکشنری تخصصی