دیکشنری تخصصی

communication medium

communication network

communication of sentence

communication platform

communication pore

communication protocol

communication reciver

communication satellite

communication security device

communication structure

communication subnet

communication valve

communicationg vessels

communications

communications channel

communications control characters

communications control unit

communications controller

communications link

communications port

communications processor

communications program

communications protocol

communications satellite

communications satellite corp

communications security

communications server

communications software

communications solt

communications stallite corporation

communications system

communications systems

communications terminal

communications terminal protocol

communio bonorum

communis error

communis error facit jus

communis opinio

communis opinio juris

<hr> <b>معنی</b> : اجتماع، انجمن، عوام، عموم <hr> <b>معانی دیگر</b> : جامعه، هامه، عامه، جمهور، گروهی از مردم دارای ویژگی مشترک، اقلیت، کشورهای همبسته، هم پیوست، همپیوند، (مالکیت) اشتراک، انبازگری، وابسته به اشتراک، مشترک، انبازین، همانندی، تشابه، وحدت، یگانی، محل اجتماع، محله، همزیگاه، محیط، هم نشینی، همزیستی، مسالمت، (بوم شناسی) رجوع شود به: biocenosis

معنی : اجتماع، انجمن، عوام، عموم معانی دیگر : جامعه، هامه، عامه، جمهور، گروهی از مردم دارای ویژگی مشترک، اقلیت، کشورهای همبسته، هم پیوست، همپیوند، (مالکیت) اشتراک، انبازگری، وابسته به اشتراک، مشترک، انبازین، همانندی، تشابه، وحدت، یگانی، محل اجتماع، محله، همزیگاه، محیط، هم نشینی، همزیستی، مسالمت، (بو

community

community action

community care

community facilities plan

community of goods property

<hr> (در برخی ایالت های امریکا) اموال مشترک (که در صورت طلاق بین طرفین تقسیم می شود)، اموال مشترک زن وشوهر، اموال همگانی

(در برخی ایالت های امریکا) اموال مشترک (که در صورت طلاق بین طرفین تقسیم می شود)، اموال مشترک زن وشوهر، اموال همگانی

community property

community selection

community services

<hr> (برق) جریان متناوب را به جریان مستقیم تبدیل کردن، دگرسوی کردن، دربرق هدایت وتغییر یک یا چند جریان برای ایجادجریان مداوم

(برق) جریان متناوب را به جریان مستقیم تبدیل کردن، دگرسوی کردن، دربرق هدایت وتغییر یک یا چند جریان برای ایجادجریان مداوم

commutate

واژه های حرف "c" - دیکشنری تخصصی