دیکشنری تخصصی

cognitive science

cognitive therapy

<hr> معنی : دانستنی، قابل درک <hr> معانی دیگر : ادراک پذیر، شناخت پذیر

معنی : دانستنی، قابل درک معانی دیگر : ادراک پذیر، شناخت پذیر

cognizable

<hr> معنی : اگاهی، ادراک، شناسایی، تصدیق ضمنی <hr> معانی دیگر : درک، معرفت، آگاهی، شناخت، صلاحیت، حوزه ی اختیارات، حق یا اختیار قانونی، (نشان های نجابت خانوادگی و اشرافیت) نشان متمایز کننده، (حقوق) دادرسی، (حقوق) حوزه ی قضایی، حوزه ی اختیارات (دادگاه یا قاضی)

معنی : اگاهی، ادراک، شناسایی، تصدیق ضمنی معانی دیگر : درک، معرفت، آگاهی، شناخت، صلاحیت، حوزه ی اختیارات، حق یا اختیار قانونی، (نشان های نجابت خانوادگی و اشرافیت) نشان متمایز کننده، (حقوق) دادرسی، (حقوق) حوزه ی قضایی، حوزه ی اختیارات (دادگاه یا قاضی)

cognizance

cognovit note

<hr> coordinate کامپیوتر : یک زبان برنامه نویسى مسئله گرا براى حل مسائل هندسى

coordinate کامپیوتر : یک زبان برنامه نویسى مسئله گرا براى حل مسائل هندسى

cogo

cogol

cogradient estimator

<hr> معنی : چرخ دنده، چرخ دندانه دار <hr> معانی دیگر : (مکانیک) چرخ دنده، چر&nbsp; دندانه دار، چر&nbsp; دنده، چر&nbsp;دندانه دار

معنی : چرخ دنده، چرخ دندانه دار معانی دیگر : (مکانیک) چرخ دنده، چر دندانه دار، چر دنده، چر دندانه دار

cogwheel

cogwheel ore

cohenite

cohered video

<hr> معنی : چسبیدگی، وابستگی، ارتباط <hr> معانی دیگر : همچسبی، همچسبش، پیوستگی، انسجام، توافق، همسازی، سازواری، سامانمندی، همخوانی، سازگاری، ارتباط مطالب

معنی : چسبیدگی، وابستگی، ارتباط معانی دیگر : همچسبی، همچسبش، پیوستگی، انسجام، توافق، همسازی، سازواری، سامانمندی، همخوانی، سازگاری، ارتباط مطالب

coherence

coherence distance

coherence function

coherence length

<hr> معنی : چسبیده، مربوط، دارای ارتباط یا نتیجه منطقی <hr> معانی دیگر : دارای ارتباط منطقی، بی تناقض، فصیح، سازوار، سامانمند، همدوس، همچسب، منسجم، به هم پیوسته

معنی : چسبیده، مربوط، دارای ارتباط یا نتیجه منطقی معانی دیگر : دارای ارتباط منطقی، بی تناقض، فصیح، سازوار، سامانمند، همدوس، همچسب، منسجم، به هم پیوسته

coherent

coherent carrier system

coherent decade frequency synthesizer

coherent detection

coherent detector

coherent echo

coherent frequncy synthesizer

coherent inferrupted wave

coherent light

coherent material

coherent pulse radar

coherent radiation

coherent reference

coherent scattering

coherent scattering cross section

coherent structure theory

coherent system

coherent systems

coherent transponder

coherent video

coherrent detection

<hr> عمران : دستگاه سنجش چسبندگى خاک

عمران : دستگاه سنجش چسبندگى خاک

cohesiometer

<hr> معنی : چسبندگی، پیوستگی، هم بستگی، جاذبه مولکولی <hr> معانی دیگر : همچسبی، همچسبش، انسجام، همچسبیدگی، پیوستگی (coherence هم می گویند)، ارتباط منطقی، سامانمندی، سازواری، همسازی، همخوانی

معنی : چسبندگی، پیوستگی، هم بستگی، جاذبه مولکولی معانی دیگر : همچسبی، همچسبش، انسجام، همچسبیدگی، پیوستگی (coherence هم می گویند)، ارتباط منطقی، سامانمندی، سازواری، همسازی، همخوانی

cohesion

cohesion coefficient

cohesion force

cohesion limit

cohesion of soil

cohesionless

cohesionless or frictional or frictional

cohesionless soil

<hr> معنی : چسبناک، چسباننده <hr> معانی دیگر : همچسب، منسجم، پیوستگر، چسبنده

معنی : چسبناک، چسباننده معانی دیگر : همچسب، منسجم، پیوستگر، چسبنده

واژه های حرف "c" - دیکشنری تخصصی