دیکشنری تخصصی

frontal or amortissement

frontal overflow

frontal plate

frontal pore

frontal precipitation

frontal precipition

frontal region

frontal scar

frontal shield

frontal surface

frontal wall

<hr> معنی : مرز، سرحد، خط سرحدی، خط فاصل، صف جلو لشکر <hr> معانی دیگر : (میان دو کشور یاناحیه) مرز، (مجازی - معمولا جمع) حد (حدود)، مرز (مرزها)، وابسته به مرز، مرزی، سر حدی، ناحیه ی سر حدی، سرزمین مرزی

معنی : مرز، سرحد، خط سرحدی، خط فاصل، صف جلو لشکر معانی دیگر : (میان دو کشور یاناحیه) مرز، (مجازی - معمولا جمع) حد (حدود)، مرز (مرزها)، وابسته به مرز، مرزی، سر حدی، ناحیه ی سر حدی، سرزمین مرزی

frontier

frontier film group

frontier of a set

frontier point of a set

<hr> (هواشناسی - تماس دو توده ی هوای مختلف که موجب ایجاد جبهه و ابر و بارندگی می شود) جبهه زایی، ایجاد جبهه واحد از دو توده هوای غیر متجانس که نتیجه ان تشکیل ابر و بارندگی است

(هواشناسی - تماس دو توده ی هوای مختلف که موجب ایجاد جبهه و ابر و بارندگی می شود) جبهه زایی، ایجاد جبهه واحد از دو توده هوای غیر متجانس که نتیجه ان تشکیل ابر و بارندگی است

frontogenesis

<hr> (هواشناسی - فر آیندی که موجب به هم خوردن یک جبهه ی هوا می شود) جبهه پاشی، زدودن یا معدوم ساختن جبهه هوایی

(هواشناسی - فر آیندی که موجب به هم خوردن یک جبهه ی هوا می شود) جبهه پاشی، زدودن یا معدوم ساختن جبهه هوایی

frontolysis

fronts

froodite

froot

<hr> معنی : شبنم، شبنم منجمد، سرما ریزه، گچک، سرمازدن، سرمازده کردن <hr> معانی دیگر : (شبنم یخ زده) بشم، بشمه، پشک، برفک، یخبندان، سرمای بی موقع (که به محصول آسیب می رساند)، هوای زیر صفر درجه، هوای یخبندان، (رفتار یا احساسات یا سبک) سردی، از برفک پوشیده شدن، بشم زده کردن، پشک کردن، (سرما یا یخبندان) آسیب رساندن (به محصول کشاورزی)، از بین بردن، پژمرده کردن، (شیرینی) شکر پاشیدن روی، با لایه ای از خامه یا شکر پوشاندن، (شیشه و غیره) مات کردن، کدر کردن، (عامیانه - کتاب یا نمایش و غیره) ناموفق، (که کارش) نگرفته، (آرایش و رنگ زدن گیسو) مش کردن، (خودمانی) آزردن، خشمگین کردن، اذیت کردن، رابرت فراست (شاعر امریکایی)، ژاله، ازشبنم یا برف ریزه پوشیده شدن

معنی : شبنم، شبنم منجمد، سرما ریزه، گچک، سرمازدن، سرمازده کردن معانی دیگر : (شبنم یخ زده) بشم، بشمه، پشک، برفک، یخبندان، سرمای بی موقع (که به محصول آسیب می رساند)، هوای زیر صفر درجه، هوای یخبندان، (رفتار یا احساسات یا سبک) سردی، از برفک پوشیده شدن، بشم زده کردن، پشک کردن، (سرما یا یخبندان) آسیب رسان

frost

frost action

frost action or freeze or thaw action or freeze or thaw action

<hr> (امریکا) رجوع شود به: snowbelt

(امریکا) رجوع شود به: snowbelt

frost belt

frost blanket course

frost blister

frost boil

frost climate

frost concrete

frost crack polygon

frost dam or frost belt or frost belt

frost day

frost drift

<hr> گل مینا، رجوع شود به: aster

گل مینا، رجوع شود به: aster

frost flower

frost gravimeter

<hr> برامدگی زمین یا سنگفرش که دراثر ی&nbsp; زدن ایجادمیگردد، ی&nbsp; زدگی وبادکردگی زمین

برامدگی زمین یا سنگفرش که دراثر ی زدن ایجادمیگردد، ی زدگی وبادکردگی زمین

frost heave

frost heaving

frost hoil

frost in the ground

<hr> (میزان انجماد زمین بر حسب سانتی متر و غیره) ژرفای یخزدگی

(میزان انجماد زمین بر حسب سانتی متر و غیره) ژرفای یخزدگی

واژه های حرف "f" - دیکشنری تخصصی