دیکشنری تخصصی

holographic memory

holographic will

<hr> هولوگرافی، هام نمایی (ساختن تصویر و عکس سه بعدی)

هولوگرافی، هام نمایی (ساختن تصویر و عکس سه بعدی)

holography

<hr> (بلورها) هام پهلو، چند وجهی متقارن، در بلورها دارای بلورهای متقارن

(بلورها) هام پهلو، چند وجهی متقارن، در بلورها دارای بلورهای متقارن

holohedral

holohedron

holokarst

hololeims

holometabolous

holomicrography

holomorph

<hr> (بلورها) هام دیس (دارای دو انتهای متقارن)

(بلورها) هام دیس (دارای دو انتهای متقارن)

holomorphic

holomorphic continuation

holomorphic function

holomorphic mapping

holomorphism

holonomic

holoptic

holosiderite

holosome

holostei

holostomatons

holostratotype

holostylic

holosymmetric

<hr> (آرایه شناسی) درست مونه (نمونه ی منفردی که بعنوان الگو گونه ی تازه ای برگزیده می شود)، نمونه ای که نویسنده یا دانشمندی برای معرفی یک راسته یا دسته ازجانوران وگیاهان معین میکند، نمونه شاخص

(آرایه شناسی) درست مونه (نمونه ی منفردی که بعنوان الگو گونه ی تازه ای برگزیده می شود)، نمونه ای که نویسنده یا دانشمندی برای معرفی یک راسته یا دسته ازجانوران وگیاهان معین میکند، نمونه شاخص

holotype

<hr> (زیست شناسی) هام زیا (خورنده ی مواد آلی مانند اکثر جانداران)، بیگانه خوار

(زیست شناسی) هام زیا (خورنده ی مواد آلی مانند اکثر جانداران)، بیگانه خوار

holozoic

holsteinian

<hr> معنی : جلد، جلد چرمی هفت تیر وتپانجه، در جلد چرمی قرار دادن <hr> معانی دیگر : جلد هفت تیر (معمولا از چرم که به کمربند بسته است)، جلد سلاح، در جلد چرمی قراردادن تپانچه

معنی : جلد، جلد چرمی هفت تیر وتپانجه، در جلد چرمی قرار دادن معانی دیگر : جلد هفت تیر (معمولا از چرم که به کمربند بسته است)، جلد سلاح، در جلد چرمی قراردادن تپانچه

holster

holtedahlite

holtedhalite

holtite

holtstamite

holy war

holyokeite

holywood shot

homalocephale

homalozoan

homatozoa

<hr> معنی : موطن، خانه، شهر، اقامت گاه، میهن، وطن، بطرف خانه، بخانه برگشتن، خانه دادن، منزل دادن <hr> معانی دیگر : منزل، کد، سرمنزل، (محله یا شهر یا ناحیه ی محل زیست شخص) ماوا، منزلگاه، خانمان، زادگاه، (مجازی) خانواده، کانون خانوادگی، (خانه ی یتیم ها یا کهنسالان یا مستمندان و غیره) - خانه، خانه ی -، خاستگاه، سرچشمه، مبدا، وابسته به خانه و کاشانه، خانگی، خانوادگی، وابسته به میهن، میهنی، وطنی، داخلی (در برابر : خارجی یا بیگانه foreign)، مرکزی، اصلی، موثر، بموقع، بگاه، رک و بی پرده، (مسابقه ی ورزشی) در محل اصلی تیم، اجرا شدنی در زیستگاه ورزشکار(ان)، در شهر خود تیم، بسوی خانه، بطرف وطن، در خانه، در میهن، به هدف، به مقصد، به سرمنزل مقصود، به خانه یا کاشانه ی خود رفتن، به لانه رفتن، به سرمنزل رسیدن، خانه داشتن، لانه داشتن، بخانه فرستادن، خانه دار کردن، در خانه قرار دادن، به مقصد فرستادن، گور، قبر، (جانور و گیاه) زیست بوم، زیستگاه، (در برخی بازی های ورزشی) دروازه، گل، پایگاه، (بیس بال) پلایت، مرزوبوم، خانه دادن به

معنی : موطن، خانه، شهر، اقامت گاه، میهن، وطن، بطرف خانه، بخانه برگشتن، خانه دادن، منزل دادن معانی دیگر : منزل، کد، سرمنزل، (محله یا شهر یا ناحیه ی محل زیست شخص) ماوا، منزلگاه، خانمان، زادگاه، (مجازی) خانواده، کانون خانوادگی، (خانه ی یتیم ها یا کهنسالان یا مستمندان و غیره) - خانه، خانه ی -، خاستگاه، 

home

home address

home automation

home bill

<hr> (مشروب به ویژه آبجو) خانگی، خانه ساخته، مشروبات خانگی مثل ابجو، کامپیوتر : سیستم هاى ریزکامپیوتر اولیه ورزش : بازیگر محلى

(مشروب به ویژه آبجو) خانگی، خانه ساخته، مشروبات خانگی مثل ابجو، کامپیوتر : سیستم هاى ریزکامپیوتر اولیه ورزش : بازیگر محلى

واژه های حرف "h" - دیکشنری تخصصی