دیکشنری تخصصی

hypocromic effect

hypocrystalline

<hr> (هندسه) درون چرخ زاد، درون چرخ نما، هیپوسیکلوئید

(هندسه) درون چرخ زاد، درون چرخ نما، هیپوسیکلوئید

hypocycloid

hypocycloid of four cusps

hypocycloid three cusps

hypocycloid with four cusps

hypodeltoid

<hr> معنی : پوست زیرین، زیر پوست، تحت الجلد <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی: لایه ای از یاخته ها که زیر رو پوست قرار دارد - کالبد شناسی: لایه ی دارای یاخته های چربی که زیر رو پوست قرار دارد - جانور شناسی: لایه ی برون پوستی که سخت پوست یا لاک جانور از آن ترشح شده است مثلا در بندپایان) زیر پوست

معنی : پوست زیرین، زیر پوست، تحت الجلد معانی دیگر : (گیاه شناسی: لایه ای از یاخته ها که زیر رو پوست قرار دارد - کالبد شناسی: لایه ی دارای یاخته های چربی که زیر رو پوست قرار دارد - جانور شناسی: لایه ی برون پوستی که سخت پوست یا لاک جانور از آن ترشح شده است مثلا در بندپایان) زیر پوست

hypodermis

hypodigm

hypoelliptic operator

<hr> (زمین شناسی - تولید یا تشکیل شده در زیر زمین) زیر زمین زاد، زیر زاد (مانند سنگ های دگرگونی و سنگ های بر مغاکی)، تشکیل شده یا متبلور شده در زیر سطح زمین، اذرین plutonic مثل سنگ خارا

(زمین شناسی - تولید یا تشکیل شده در زیر زمین) زیر زمین زاد، زیر زاد (مانند سنگ های دگرگونی و سنگ های بر مغاکی)، تشکیل شده یا متبلور شده در زیر سطح زمین، اذرین plutonic مثل سنگ خارا

hypogene

hypogene grade

hypogene mineral

hypogenesis

hypogenic

hypogenous soil

hypoglyph

hypograph hyperplane

hypohialine

hypoid bevel gear

hypoid gears

hypoiodous acid

hypolimentic or hypolimnion or hypolimnion

hypologia

hypomagma

<hr> (روان پزشکی) کم دیوانگی، خلی، کم شیدایی، شیدایی خفیف، جنون خفیف

(روان پزشکی) کم دیوانگی، خلی، کم شیدایی، شیدایی خفیف، جنون خفیف

hypomania

<hr> روانشناسى : ضعف حافظه

hypomnesis

<hr> انسان سرگرد وپاکوتاه

hypomorph

hyponomy

hypoparian

hypopharynx

hypophrasia

<hr> روانشناسى : عقب ماندگى ذهنى

روانشناسى : عقب ماندگى ذهنى

hypophrenia

<hr> تش، مربوط به غده صنوبری، مربوط به هیپوفیز

تش، مربوط به غده صنوبری، مربوط به هیپوفیز

hypophyseal

hypophysectomy

<hr> معنی : غده هیپوفیز، غده صنوبری <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: pituitary gland

معنی : غده هیپوفیز، غده صنوبری معانی دیگر : رجوع شود به: pituitary gland

hypophysis

<hr> روانشناسى : فقدان توجه

hypoprosessis

hyporelief

<hr> (پزشکی) با تزریق مکرر آنتی ژن آلرژی را کم کردن، آزیر کاهی کردن، حساسیت کاهی کردن، طب کم شدن حساسیت نسبت به بعضی مواد موجد حساسیت مثل گرده گلهاوغیره، عدم حساسیت

(پزشکی) با تزریق مکرر آنتی ژن آلرژی را کم کردن، آزیر کاهی کردن، حساسیت کاهی کردن، طب کم شدن حساسیت نسبت به بعضی مواد موجد حساسیت مثل گرده گلهاوغیره، عدم حساسیت

hyposensitize

hyposeptal deposit

hyposmetry

hyposome

hyposometer

hypostama or hypostome or hypostome or hypostoma ta

<hr> (در فکر خود: به اندیشه یا تخیل یا هر چیز مجرد و انتزاعی موجودیت واقعی و عینی و لمس پذیر دادن) متجسم ساختن، اقنومی کردن، تنمند کردن، تندار کردن، تبدیل بماده کردن، جسمیت دادن به

(در فکر خود: به اندیشه یا تخیل یا هر چیز مجرد و انتزاعی موجودیت واقعی و عینی و لمس پذیر دادن) متجسم ساختن، اقنومی کردن، تنمند کردن، تندار کردن، تبدیل بماده کردن، جسمیت دادن به

واژه های حرف "h" - دیکشنری تخصصی