دیکشنری تخصصی

iron core coil

iron core coil iron core choke

iron core transformer

iron filings

iron hat

iron head cylinder

iron liquor

iron loss

iron meteorite

iron modulus

iron nickel alloy

iron or fe or fe or eisen

iron ore

iron oxides

iron pan

iron plate

iron podzol

iron proffing

iron pyrite

iron shoe

iron trap

iron vane instrument

ironbuff

ironing

<hr> معنی : اهن فروشی <hr> معانی دیگر : اهن فروشی، اهن الات فروشی

معنی : اهن فروشی معانی دیگر : اهن فروشی، اهن الات فروشی

ironmongery

<hr> معنی : سنگ اهن <hr> معانی دیگر : خاکه یا سنگ آهن (به ویژه siderite)

معنی : سنگ اهن معانی دیگر : خاکه یا سنگ آهن (به ویژه siderite)

ironstone

ironstone or ironstones or ironstones or iron stone

<hr> آهن ساز، آهنگر، چلنگر

ironworker

irq conflict

<hr> معنی : نورافکندن، منور کردن، درخشان کردن <hr> معانی دیگر : برتابیدن، پرتوافکندن، درخشاندن، درخشیدن، (مطلب یا اندیشه) روشن کردن، روشنگری کردن، روشن ضمیر کردن یا شدن، پراکندن، صادر کردن، بیرون دادن، ساطع کردن، (در معرض اشعه ی ایکس یا رادیوم یا فرابنفش و غیره قرار دادن) پرتو زدن، تابش زدن، پرتوزده کردن

معنی : نورافکندن، منور کردن، درخشان کردن معانی دیگر : برتابیدن، پرتوافکندن، درخشاندن، درخشیدن، (مطلب یا اندیشه) روشن کردن، روشنگری کردن، روشن ضمیر کردن یا شدن، پراکندن، صادر کردن، بیرون دادن، ساطع کردن، (در معرض اشعه ی ایکس یا رادیوم یا فرابنفش و غیره قرار دادن) پرتو زدن، تابش زدن، پرتوزده کردن

irradiate

<hr> معنی : پرتو افکنی <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مورد اشعه ی ایکس و اتمی و غیره) پرتوزدگی، تابش زدگی، پرتوزده سازی، برتابش، پرتوافشانی، (نورشناسی: بزرگ نمایی ظاهری شی نورانی که زمینه ی آن تاریک یا سیاه است) بزرگنمایی نوری

معنی : پرتو افکنی معانی دیگر : (به ویژه در مورد اشعه ی ایکس و اتمی و غیره) پرتوزدگی، تابش زدگی، پرتوزده سازی، برتابش، پرتوافشانی، (نورشناسی: بزرگ نمایی ظاهری شی نورانی که زمینه ی آن تاریک یا سیاه است) بزرگنمایی نوری

irradiation

irradition

<hr> نامعقول، بى معنى، عبث، سکته دار، ریشه گنگ، غیر ناطق، چرند، بى عقل، مزخرف

نامعقول، بى معنى، عبث، سکته دار، ریشه گنگ، غیر ناطق، چرند، بى عقل، مزخرف

irrationable

<hr> معنی : نامعقول، بی معنی، غیر منطقی، غیر عقلانی <hr> معانی دیگر : فاقد نیروی تعقل، فاقد نیروی استدلال و فکر، ناخردورز، بی اندیشش، غیرعاقلانه، بی عقلانه، بی خردانه، نافروهیده، نابخرد، (ریاضی) عدد اصم، عدد ناگویا، عدد گنگ، خردستیز، خردگریز

معنی : نامعقول، بی معنی، غیر منطقی، غیر عقلانی معانی دیگر : فاقد نیروی تعقل، فاقد نیروی استدلال و فکر، ناخردورز، بی اندیشش، غیرعاقلانه، بی عقلانه، بی خردانه، نافروهیده، نابخرد، (ریاضی) عدد اصم، عدد ناگویا، عدد گنگ، خردستیز، خردگریز

irrational

irrational algebraic surface

irrational equation

irrational exponent

irrational function

irrational number

irrational root

irrational unmber

<hr> نامعقول بودن، غیر منطقی بودن، سخن نامعقول

واژه های حرف "i" - دیکشنری تخصصی