دیکشنری تخصصی

kieftite

<hr> پاتیل (برای رنگرزی یا جوشاندن پارچه و غیره)، تغار، یا پاتیل مخصوص جوشاندن پارچه وسفیدکردن ان، درپاتیل وجوشانیدن

پاتیل (برای رنگرزی یا جوشاندن پارچه و غیره)، تغار، یا پاتیل مخصوص جوشاندن پارچه وسفیدکردن ان، درپاتیل وجوشانیدن

kier

kier bleach

kier boil off

kier boiling

kier tank

kier to

kiering auxiliary

kies

<hr> سنگ چخماق ته نشسته، درساختن دینامیت بکارمیرود

سنگ چخماق ته نشسته، درساختن دینامیت بکارمیرود

kieselguhr

<hr> (شیمی) کیسریت (سولفات منیزیم آبدار: mgso4.h2o)

(شیمی) کیسریت (سولفات منیزیم آبدار: mgso4.h2o)

kieserite

kihon

kiirunavaarite or magnetite or magnetite

kiken

kiker

kikuchi lines

kilchoanite

kilkenny

<hr> معنی : کشتن، بقتل رساندن، ذبح کردن، ادمکشی کردن <hr> معانی دیگر : میراندن، به قتل رساندن، مقتول کردن، ازبین بردن، نابود کردن، تلف کردن، اثر چیزی را ازبین بردن، خراب کردن، بی جلوه کردن، (با رای منفی یا وتو و غیره) لایحه (و غیره) را با شکست مواجه کردن، رد کردن، وقت کشی کردن، وقت گذرانی کردن، اتلاف وقت کردن، (صدا) خفه کردن، (چراغ و نور) خاموش کردن، (موتور و غیره) ازکار انداختن، متوقف کردن، فروکشاندن، فرونشاندن، سانسور کردن، جلو طبع یا نشر (چیزی) را گرفتن، (از متن و غیره) زدن، (چاپ) حذف کردن، (عامیانه) از درد (یا خنده یا خستگی و غیره) بی تاب کردن، ازپا درآوردن، خسته کردن، (خودمانی) تماما خوردن، (تا ته) سرکشیدن، (همه را) بالا دادن، تمام کردن، مردن، کشته شدن، ازبین رفتن، کشتار، قتل، کشش (برابر با: killing)، (ارتش) کشندگی، شکار، تعداد یا میزان شکار، (در مورد کشتی و هواپیما و تانک و غیره ی دشمن) غرق کردن، منهدم کردن، (عامیانه) خوب تحت تاثیر قرار دادن، واله و فریفته کردن، (تنیس) توپ را محکم زدن (به طوری که نتوان آن را برگشت داد)، نهر، مادی، جوی (بیشتر در نام مکان ها به کار می رود)، ضایع کردن <hr> kill(shot) ورزش : ضربه محکم

معنی : کشتن، بقتل رساندن، ذبح کردن، ادمکشی کردن معانی دیگر : میراندن، به قتل رساندن، مقتول کردن، ازبین بردن، نابود کردن، تلف کردن، اثر چیزی را ازبین بردن، خراب کردن، بی جلوه کردن، (با رای منفی یا وتو و غیره) لایحه (و غیره) را با شکست مواجه کردن، رد کردن، وقت کشی کردن، وقت گذرانی کردن، اتلاف وقت کردن

kill

kill a well

kill file

kill line

kill the ball

killalaite

killas

killed steel

killer app

killer ball

<hr> معنی : کشتن، قتل، توفیق ناگهانی، کشنده دلربا <hr> معانی دیگر : کشنده، مرگبار، قتال، مهلک، تباهگر، ویرانگر، خسته کننده، شاق، طاقت فرسا، آدم کشی، کشتار، (عامیانه) خنده آور، مضحک، (عامیانه) موفقیت ناگهانی، سود کلان، منافع بادآورده، کشنده مج، دلربا

معنی : کشتن، قتل، توفیق ناگهانی، کشنده دلربا معانی دیگر : کشنده، مرگبار، قتال، مهلک، تباهگر، ویرانگر، خسته کننده، شاق، طاقت فرسا، آدم کشی، کشتار، (عامیانه) خنده آور، مضحک، (عامیانه) موفقیت ناگهانی، سود کلان، منافع بادآورده، کشنده مج، دلربا

killing

killing differential equation

killing fire

killing frost

killing vector field

killowatt hour

<hr> معنی : کوره، اجاق، در کوره پختن <hr> معانی دیگر : (به ویژه برای آجرپزی یا سفالگری و غیره) کوره، آتشخانه، آوه، پزآوه

معنی : کوره، اجاق، در کوره پختن معانی دیگر : (به ویژه برای آجرپزی یا سفالگری و غیره) کوره، آتشخانه، آوه، پزآوه

kiln

<hr> معنی : کیلو، یک کیلوگرم معادل هزار گرم <hr> معانی دیگر : مخفف:، کیلوگرم، پیشوند: هزار [kilogram]

معنی : کیلو، یک کیلوگرم معادل هزار گرم معانی دیگر : مخفف:، کیلوگرم، پیشوند: هزار [kilogram]

kilo

<hr> کامپیوتر : هزار بیت در ثانیه

کامپیوتر : هزار بیت در ثانیه

kilobaud

kilobit

kilobit per second

<hr> (1024 بایت یا لقمه ی کامپیوتری) هزار لقمه، کیلوبایت (مخفف آن: kb)

(1024 بایت یا لقمه ی کامپیوتری) هزار لقمه، کیلوبایت (مخفف آن: kb)

kilobyte

kilobyte per second

<hr> کیلوکالری، هزار کالری، کیلوکالری برابر با 001 کالری کوچک

کیلوکالری، هزار کالری، کیلوکالری برابر با 001 کالری کوچک

kilocalorie

kilocurie

<hr> (قدیمی) رجوع شود به: kilohertz، یکهزاردور در هرثانیه دررادیو

(قدیمی) رجوع شود به: kilohertz، یکهزاردور در هرثانیه دررادیو

kilocycle

kiloelectron volt

kilogauss

<hr> معنی : کیلو، کیلو گرم، هزار گرم <hr> معانی دیگر : مخفف ان kilo یاkg <hr> kilogram(me) کیلوگرم

معنی : کیلو، کیلو گرم، هزار گرم معانی دیگر : مخفف ان kilo یاkg kilogram(me) کیلوگرم

kilogram

<hr> (فیزیک) کیلوهرتز (هزار هرتز) (مخفف آن: khz)

(فیزیک) کیلوهرتز (هزار هرتز) (مخفف آن: khz)

واژه های حرف "k" - دیکشنری تخصصی