دیکشنری تخصصی

live stage

<hr> (مکانیک) بخار زنده (بخار فشرده که از دیگ بخار خارج شده و موتور را به حرکت در می آورد - در برابر: بخار مرده یا exhaust steam یعنی بخار گسترده و بی نیرویی که از موتور خارج می شود)

(مکانیک) بخار زنده (بخار فشرده که از دیگ بخار خارج شده و موتور را به حرکت در می آورد - در برابر: بخار مرده یا exhaust steam یعنی بخار گسترده و بی نیرویی که از موتور خارج می شود)

live steam

live storage

live storage or live area or live area or livespace

live television

live transmission

lived data

liveingite

lively yarn

<hr> معنی : کبود، سربی رنگ، کبود شده، کوفته، خاکستری رنگ <hr> معانی دیگر : (عامیانه - در اثر خشم و غیره) رنگ برنگ، خشمگین، (پوست بدن) کبود (در اثر ضربه و غیره)، (رنگ) سربی، آبی مایل به خاکستری

معنی : کبود، سربی رنگ، کبود شده، کوفته، خاکستری رنگ معانی دیگر : (عامیانه - در اثر خشم و غیره) رنگ برنگ، خشمگین، (پوست بدن) کبود (در اثر ضربه و غیره)، (رنگ) سربی، آبی مایل به خاکستری

livid

living character

living organisms or living organism or living organism

living polymer

living ring

<hr> معنی : اتاق نشیمن، سالن نشیمن <hr> معانی دیگر : اتاق اصلی خانه

معنی : اتاق نشیمن، سالن نشیمن معانی دیگر : اتاق اصلی خانه

living room

living screen

living soil

livingstonite

lixiviation

lizardite or orthoantigorite or orthoantigorite

llandeilian

llandoverian

llanvirnian stage or llanvirnian or llanvirnian

<hr> شیمى : liquid-liquid chromatographyکروماتوگرافى مایع - مایع

شیمى : liquid-liquid chromatographyکروماتوگرافى مایع - مایع

llop

lloyd dam

llyn

lm ft2

lm m2

lmds

lmicropower circuit

lnapl

lnflation accounting

lnib

lnprise corporation

<hr> معنی : اهای، هان، اینک، بنگر، ببین <hr> معانی دیگر : نگاه کن، بنگر (امروزه به این صورت به کارمی رود: بنگر و ببین ! !lo and behold)، هان، اینک، اهای، ببین

معنی : اهای، هان، اینک، بنگر، ببین معانی دیگر : نگاه کن، بنگر (امروزه به این صورت به کارمی رود: بنگر و ببین ! !lo and behold)، هان، اینک، اهای، ببین

<hr> معنی : مسئولیت، بار، محموله، بار الکتریکی، عملکرد ماشین یا دستگاه، کوله بار، گرانبار کردن، بار زدن، بار گیری شدن، تفنگ یا سلاحی را پر کردن، پر کردن، بار کردن <hr> معانی دیگر : بار کردن یا گرفتن، بارگیری کردن، مقدار بار، ظرفیت، گنجایش، گنجایی، به قدر یک ...، یک بار، سربار، دردسر، گرفتاری، دلهره، تحمیل کردن، دردسر دادن، سربار کردن یا شدن، (مهندسی ساختمان) باری که ساختمان تحمل می کند یا فشار وارده بر آن، بار (هرچیز)، (جنگ افزار آتشین) خرج، خشاب، (تفنگ و غیره) پرکردن یا شدن، فشنگ گذاری کردن، خرج گذاری کردن، میزان کار محوله، (معمولا جمع - عامیانه) یک عالمه، خروارها، تا دلت بخواهد، سرشار کردن، مملو کردن، (در دوربین) فیلم گذاشتن، (صورت حساب یا فهرست هزینه و غیره) زیادی حساب کردن، قالب کردن، (اتوبوس و هواپیما) مسافر (و بار) سوار کردن، مسافر زدن، (برق: میزان نیرو یا کار تولید شده توسط زادگر یا موتور) قدرت، جریان در مدار، بازدهی، (داد و ستد سهام و غیره) کمیسیون اولیه، کارمزد آغازین، (مکانیک: میزان کار انجام شده توسط موتور) کاردهی، ناخالصی وارد چیزی کردن (مثلا توی شیر آب کردن)، چیزی زدن توی (چیز دیگر)، داخل کردن، (پرسش را طوری تنظیم کردن که طرف ناچار به دادن پاسخ مورد دلخواه پرسنده باشد) سوال گیرانداز کردن، (بیس بال) در تمام بیس ها دونده داشتن، (کامپیوتر) بار کردن آگهداد (در حافظه ی کامپیوتر)، فشار، عمل پرکردن تفنگ باگلوله، سنگین کردن، فیلم دردوربین گذاشتن

معنی : مسئولیت، بار، محموله، بار الکتریکی، عملکرد ماشین یا دستگاه، کوله بار، گرانبار کردن، بار زدن، بار گیری شدن، تفنگ یا سلاحی را پر کردن، پر کردن، بار کردن معانی دیگر : بار کردن یا گرفتن، بارگیری کردن، مقدار بار، ظرفیت، گنجایش، گنجایی، به قدر یک ...، یک بار، سربار، دردسر، گرفتاری، دلهره، تحمیل کرد

واژه های حرف "l" - دیکشنری تخصصی