دیکشنری تخصصی

mercury battery

mercury cell zinc mercuric oxide cell

mercury delay line

mercury diffusion pump

mercury fulminate

mercury gage

mercury lamp

mercury or hg or hg or quecksilber or quicksilver

mercury relay

mercury seal stirrer

<hr> (فیزیک - برق) کلید جیوه ای

(فیزیک - برق) کلید جیوه ای

mercury switch

mercury thermostatic switch

mercury vapor

<hr> (فیزیک) لامپ بخار جیوه

mercury vapor lamp

mercury wetted reed relay

mercury wetted reed switch

mereheadite

mereiterite

<hr> معنی : تنها، فقط، محضا <hr> معانی دیگر : همین بس، صرفا، و بس، همینقدر

معنی : تنها، فقط، محضا معانی دیگر : همین بس، صرفا، و بس، همینقدر

merely

merenskyite

<hr> معنی : مخلوط کردن، ترکیب کردن، یکی کردن، فرو رفتن، غرق شدن، ادغام کردن، ممزوج کردن، فراگرفته، مستهلک شدن <hr> معانی دیگر : (از راه گوارش یا درهم آمیزی یا جذب ماهیت خود را از دست دادن) درهم آمیختن، هم پیوست کردن یا شدن، مستحیل کردن یا شدن، به هم پیوستن، درهم ادغام شدن، یک کاسه کردن یا شدن، یکپارچه کردن یا شدن

معنی : مخلوط کردن، ترکیب کردن، یکی کردن، فرو رفتن، غرق شدن، ادغام کردن، ممزوج کردن، فراگرفته، مستهلک شدن معانی دیگر : (از راه گوارش یا درهم آمیزی یا جذب ماهیت خود را از دست دادن) درهم آمیختن، هم پیوست کردن یا شدن، مستحیل کردن یا شدن، به هم پیوستن، درهم ادغام شدن، یک کاسه کردن یا شدن، یکپارچه کردن یا

merge

merge bias

merge event

merge print program

merge relationship

merge sort

merge sorting algorithm

merged transistor

<hr> معنی : ادغام، امتزاج، ممزوج کننده، یکی شدن دو یا چند شرکت <hr> معانی دیگر : هم پیوست، یکپارچه شدگی، پیوند (به ویژه در مورد به هم پیوستن دو یا چند شرکت یا بانک و غیره به کار می رود)

معنی : ادغام، امتزاج، ممزوج کننده، یکی شدن دو یا چند شرکت معانی دیگر : هم پیوست، یکپارچه شدگی، پیوند (به ویژه در مورد به هم پیوستن دو یا چند شرکت یا بانک و غیره به کار می رود)

merger

<hr> الحاق معمارى : پیوند

merging

merging images

<hr> معنی : اوج، ظهر، خط نصف النهار، نیم روز، دایره طول، درجه کمال <hr> معانی دیگر : (مقام و قدرت و غیره) اوج، اوگ، بالاترین مقام یا موقعیت در زندگی، نصف النهار، زمین پرهون، نیمروز پرهون، وابسته به یا در نیمروز، نیمروزی، ظهری، وابسته به اوج مدار روزانه ی هر جرم سماوی، اوجی، نصف النهاری، زمین پرهونی، نیمروز پرهونی، (نادر) جنوبی، (مهجور) ظهر

معنی : اوج، ظهر، خط نصف النهار، نیم روز، دایره طول، درجه کمال معانی دیگر : (مقام و قدرت و غیره) اوج، اوگ، بالاترین مقام یا موقعیت در زندگی، نصف النهار، زمین پرهون، نیمروز پرهون، وابسته به یا در نیمروز، نیمروزی، ظهری، وابسته به اوج مدار روزانه ی هر جرم سماوی، اوجی، نصف النهاری، زمین پرهونی، نیمروز پر

meridian

meridian of a surface of revolution

meridian of celestial sphere

meridian of earth

meridian plane

<hr> معنی : گوسفند مرینوس، پشم مرینوس <hr> معانی دیگر : گوسفند مرینوس (که پشم نرم و سپید دارد و اصل آن از اسپانیا بوده)، پارچه ی پشمی و نرم (از این پشم)

معنی : گوسفند مرینوس، پشم مرینوس معانی دیگر : گوسفند مرینوس (که پشم نرم و سپید دارد و اصل آن از اسپانیا بوده)، پارچه ی پشمی و نرم (از این پشم)

merino

merino hosiery yarn

merino wool

merino yarn

merit rating

merit without

<hr> معنی : شایسته، مستحق <hr> معانی دیگر : درخور ستایش، ثواب، ارزشمند، شایان، سزاوار، شاینده

معنی : شایسته، مستحق معانی دیگر : درخور ستایش، ثواب، ارزشمند، شایان، سزاوار، شاینده

واژه های حرف "m" - دیکشنری تخصصی