دیکشنری تخصصی

montgomeryite

<hr> معنی : ماه، برج، ماه شمسی، ماه قمری <hr> معانی دیگر : (گاه شماری) ماه، شهر (calendar month هم می گویند)، دوران سی روزه، دوران یک ماهه، چهار هفته

معنی : ماه، برج، ماه شمسی، ماه قمری معانی دیگر : (گاه شماری) ماه، شهر (calendar month هم می گویند)، دوران سی روزه، دوران یک ماهه، چهار هفته

month

monthly flood

monthly posting

monthly statement

monthly variation

montian

monticellite

<hr> معنی : پشته، تپه کوچک اتش فشانی <hr> معانی دیگر : کوهچه، کوه یا تپه ی کوچک، برامدگی

معنی : پشته، تپه کوچک اتش فشانی معانی دیگر : کوهچه، کوه یا تپه ی کوچک، برامدگی

monticule

montiform

montmartrite

<hr> (انواع خاک های رس که در اثر آب باد کرده می شوند) مونت مریلینت

(انواع خاک های رس که در اثر آب باد کرده می شوند) مونت مریلینت

montmorillonite

montmorillonite or bentonite or bentonite

montmorillonite or saponite

montmorillonite saponite group

montmorillonitic

montreal protocol

montrealite

montroseite

montroyalite

montroydite

<hr> معنی : مقبره، پایه مجسمه، اثر تاریخی، بقعه، بنای یاد بود، بنای یادگاری، لوحه تاریخی <hr> معانی دیگر : (مجسمه یا لوحه یا ستون یا بنا و غیره در بزرگداشت شخص یا رویداد) یادمان، لوحه ی یادبود (و غیره)، یادکرد، (ساختمانی که از دوران پیشین به جا مانده باشد) بنای تاریخی، یادگار پیشینیان، (هر چیزی که اثرش پاینده است) اثر جاویدان، اثر ماندنی، (مهجور) قبر، گور، (سنگ یا تیره که برای نشان دادن مرز روی زمین استوار می کنند) مرزنما، ستون مرزی، دیواره ی مرزی

معنی : مقبره، پایه مجسمه، اثر تاریخی، بقعه، بنای یاد بود، بنای یادگاری، لوحه تاریخی معانی دیگر : (مجسمه یا لوحه یا ستون یا بنا و غیره در بزرگداشت شخص یا رویداد) یادمان، لوحه ی یادبود (و غیره)، یادکرد، (ساختمانی که از دوران پیشین به جا مانده باشد) بنای تاریخی، یادگار پیشینیان، (هر چیزی که اثرش پاینده

monument

monzodiorite

<hr> (سنگ شناسی) مانزونیت (نوعی سنگ آذرین)

(سنگ شناسی) مانزونیت (نوعی سنگ آذرین)

monzonite

monzonitic

monzonorite

<hr> معنی : کم، صدای گاو، صدای گاو کردن <hr> معانی دیگر : (صدای گاو) مو، ماغ، درمورد گاو صدای گاو کردن

معنی : کم، صدای گاو، صدای گاو کردن معانی دیگر : (صدای گاو) مو، ماغ، درمورد گاو صدای گاو کردن

<hr> معنی : حالت، مزاج، حال، مشرب، وجه، خاطر، حوصله، قلق <hr> معانی دیگر : وضع، حالت (فکری یا احساسی یا روحی)، خلق، خو، روحیه، دل و دماغ، ویر، (جمع) خشم، اعراض، تلون روحیات، (دستور زبان) وجه، سردماه

معنی : حالت، مزاج، حال، مشرب، وجه، خاطر، حوصله، قلق معانی دیگر : وضع، حالت (فکری یا احساسی یا روحی)، خلق، خو، روحیه، دل و دماغ، ویر، (جمع) خشم، اعراض، تلون روحیات، (دستور زبان) وجه، سردماه

mood

mood disorders

mood median test

mood music

mood reaction

mood scale test

moody diagram

mooihoekite

mooladhara chakra

moolooite

<hr> معنی : ماه، سرگردان بودن، دیوانه کردن، بیهوده وقت گذراندن، پرسه زدن، اواره بودن، ماه زده شدن <hr> معانی دیگر : قمر، مانگ، مه، ماه (به ویژه ماه قمری)، عاشقانه رفتار کردن، در آسمان سیر کردن، سستی و خیالبافی کردن، مهتاب (moonlight هم می گویند)، مهشید، هر چیز ماه سان: هلال، نیم قوس، کره، گردکان، (برای شوخی یا توهین) کون خود را برهنه کردن و به طرف کسی چرخاندن

معنی : ماه، سرگردان بودن، دیوانه کردن، بیهوده وقت گذراندن، پرسه زدن، اواره بودن، ماه زده شدن معانی دیگر : قمر، مانگ، مه، ماه (به ویژه ماه قمری)، عاشقانه رفتار کردن، در آسمان سیر کردن، سستی و خیالبافی کردن، مهتاب (moonlight هم می گویند)، مهشید، هر چیز ماه سان: هلال، نیم قوس، کره، گردکان، (برای شوخی ی

moon

moon milk

moon tide or lunar tide or lunar tide

mooney unit

mooney viscosity

<hr> زلزله ی کره ماه، مه لرزه

زلزله ی کره ماه، مه لرزه

moonquake

<hr> منظره ی کره ماه یا تصویر آن، مه منظره، مه نما، منظره سطح ماه

منظره ی کره ماه یا تصویر آن، مه منظره، مه نما، منظره سطح ماه

moonscape

<hr> معنی : سنگ قمر، یکجور سنگ مروارید نما <hr> معانی دیگر : ماه سنگ، حجرالقمر

معنی : سنگ قمر، یکجور سنگ مروارید نما معانی دیگر : ماه سنگ، حجرالقمر

moonstone

<hr> معنی : دشت، زمین بایر، لنگر انداختن <hr> معانی دیگر : عرب شمال افریقا (مسلمان و از تبار عرب و بربر)، رجوع شود به: heath، (کشتی) به اسکله بستن، به بویه ی مهار (mooring buoy) بستن، کران نشین کردن، اهل شمال افریقا، مسلمان

معنی : دشت، زمین بایر، لنگر انداختن معانی دیگر : عرب شمال افریقا (مسلمان و از تبار عرب و بربر)، رجوع شود به: heath، (کشتی) به اسکله بستن، به بویه ی مهار (mooring buoy) بستن، کران نشین کردن، اهل شمال افریقا، مسلمان

واژه های حرف "m" - دیکشنری تخصصی