دیکشنری تخصصی

<hr> معنی : سنگ فرش، اجر فرش، مصالح سنگفرش <hr> معانی دیگر : روکش جاده (و خیابان)، آسفالت

معنی : سنگ فرش، اجر فرش، مصالح سنگفرش معانی دیگر : روکش جاده (و خیابان)، آسفالت

paving

paving brick

paving mixer

paving repair

pavonite

<hr> معنی : گیره، شیطانک، میله گردان محور چرخ لنگر، با گیره یا عایق نگاه داشتن <hr> معانی دیگر : (مکانیک) شیطانک، ضامن، گیر، چرخ شیطانک دار، زبانه، عایق، میله گردان محور چر&nbsp; لنگر

معنی : گیره، شیطانک، میله گردان محور چرخ لنگر، با گیره یا عایق نگاه داشتن معانی دیگر : (مکانیک) شیطانک، ضامن، گیر، چرخ شیطانک دار، زبانه، عایق، میله گردان محور چر لنگر

pawl

pawl pin

pawl transfer

<hr> معنی : وثیقه، گرو، گروگان، پیاده شطرنج، رهن دادن، گرو گذاشتن <hr> معانی دیگر : گروی، تضمین، (آبرو یا آینده و غیره) به خطر انداختن، قمار کردن با، بازی کردن با، گروگذاری، وثیقه دهی، دادن تضمین، آلت دست، ملعبه، بازیچه ی دیگران، (شطرنج) پیاده، سرباز

معنی : وثیقه، گرو، گروگان، پیاده شطرنج، رهن دادن، گرو گذاشتن معانی دیگر : گروی، تضمین، (آبرو یا آینده و غیره) به خطر انداختن، قمار کردن با، بازی کردن با، گروگذاری، وثیقه دهی، دادن تضمین، آلت دست، ملعبه، بازیچه ی دیگران، (شطرنج) پیاده، سرباز

pawn

<hr> معنی : مرتهن، گروگیر، بنگاه رهنی، وامده <hr> معانی دیگر : گروبردار، صاحب مغازه ی گروبرداری و کارگشایی، کارگشا، گرو گیر، صاحب بنگاه رهنی، وام ده

معنی : مرتهن، گروگیر، بنگاه رهنی، وامده معانی دیگر : گروبردار، صاحب مغازه ی گروبرداری و کارگشایی، کارگشا، گرو گیر، صاحب بنگاه رهنی، وام ده

pawnbroker

<hr> معنی : گروگیر، گروستان <hr> معانی دیگر : سرخپوست پانی (سرخپوستان پانی در ایالت اوکلاهوما زندگی می کنند)، زبان پانی

معنی : گروگیر، گروستان معانی دیگر : سرخپوست پانی (سرخپوستان پانی در ایالت اوکلاهوما زندگی می کنند)، زبان پانی

pawnee

pawnor

<hr> معنی : بنگاه رهنی، موسسه رهنی <hr> معانی دیگر : مغازه ی کارگشایی و گروبرداری

معنی : بنگاه رهنی، موسسه رهنی معانی دیگر : مغازه ی کارگشایی و گروبرداری

pawnshop

paxite

<hr> معنی : پرداخت، اجرت، تادیه، حقوق ماهیانه، پول دادن، کارسازی داشتن، بجا آوردن، هزینه چیزی را قبول کردن، انجام دادن، ادا کردن، دادن، تلافی کردن، پرداختن، پرداخت کردن <hr> معانی دیگر : (پول) دادن، تادیه کردن، تسویه کردن، بازپرداخت کردن، بازپرداختن، (احترام یا توجه و غیره) کردن، بازده داشتن، سود (یا درآمد) دادن، ارزیدن، ارزش داشتن، فایده داشتن، نفع داشتن، جبران کردن یا شدن، به سزای خود رسیدن یا رساندن، مزد، دستمزد، حقوق، پرداخت هزینه (ی سفر و غیره)، فوق العاده، دارای روزنه برای انداختن پول، پولی، (خاک معدنی) غنی، باصرفه (که ارزش بهره برداری را دارد)، قابل بهره برداری، به حساب ریختن یا گذاشتن، (نادر) آدم بدحساب، (برای مقاوم کردن در مقابل آب) قیراندود کردن، بجااوردن، وابسته به پرداخت

معنی : پرداخت، اجرت، تادیه، حقوق ماهیانه، پول دادن، کارسازی داشتن، بجا آوردن، هزینه چیزی را قبول کردن، انجام دادن، ادا کردن، دادن، تلافی کردن، پرداختن، پرداخت کردن معانی دیگر : (پول) دادن، تادیه کردن، تسویه کردن، بازپرداخت کردن، بازپرداختن، (احترام یا توجه و غیره) کردن، بازده داشتن، سود (یا درآمد) د

pay back reciprocal

pay horizon

pay increase

pay line

<hr> معنی : پرداختن، پرداخت کردن، تسویه کردن، تادیه کردن، پرداخت، نتیجه نهایی، جزای کیفر <hr> معانی دیگر : 1- همه ی بدهی را دادن، یکجا بازپرداخت کردن 2- انتقام گرفتن، تقاص گرفتن 3- (عامیانه) نتیجه مطلوب دادن، موجب کامیابی شدن، 4- (سینه ی کشتی) از جهت وزش باد منحرف شدن یا کردن، پرداخت کردن تمام دیون، منفعت، جزای کیفر، نتیجه نهایی، مبلغ یا موعد پرداخت، تسویه، حسابرسی، بازپرداخت، مبلغ بازپرداخت شده، جبران، غرامت، عوض، تلافی، تقاص، (عامیانه ) رشوه، باج سبیل، بازده

معنی : پرداختن، پرداخت کردن، تسویه کردن، تادیه کردن، پرداخت، نتیجه نهایی، جزای کیفر معانی دیگر : 1- همه ی بدهی را دادن، یکجا بازپرداخت کردن 2- انتقام گرفتن، تقاص گرفتن 3- (عامیانه) نتیجه مطلوب دادن، موجب کامیابی شدن، 4- (سینه ی کشتی) از جهت وزش باد منحرف شدن یا کردن، پرداخت کردن تمام دیون، منفعت، جز

pay off

pay plan

pay rate

pay rool

pay scale

pay zone

<hr> معنی : قابل پرداخت، پرداختی، وابسته به پرداخت <hr> معانی دیگر : (چک - با: to) در وجه، پرداختنی، سررسیده، به موعد پرداخت رسیده، (معدن و غیره) سودآور، (جمع) حساب های پرداختنی

معنی : قابل پرداخت، پرداختی، وابسته به پرداخت معانی دیگر : (چک - با: to) در وجه، پرداختنی، سررسیده، به موعد پرداخت رسیده، (معدن و غیره) سودآور، (جمع) حساب های پرداختنی

payable

payable after sight

payable against

payable at maturity

payable on demand

payable to bearer

payable to order

payable turnover

payable turnover period

<hr> بازرگانى : بازپرداخت، 1- پس دادن (پول)، بازپرداخت کردن 2- تلافی کردن، جبران کردن

بازرگانى : بازپرداخت، 1- پس دادن (پول)، بازپرداخت کردن 2- تلافی کردن، جبران کردن

payback

payback period

payback period method

<hr> معنی : گیرنده، دریافت کننده وجه <hr> معانی دیگر : دریافت کننده (ی پول)، (وجه) گیرنده

معنی : گیرنده، دریافت کننده وجه معانی دیگر : دریافت کننده (ی پول)، (وجه) گیرنده

payee

<hr> معنی : پرداخت کننده <hr> معانی دیگر : پرداخت کننده (ی پول)، (وجه) دهنده

معنی : پرداخت کننده معانی دیگر : پرداخت کننده (ی پول)، (وجه) دهنده

payer

paying out

<hr> بار یا محموله ی سودآور، (هواپیما و فضاناو و غیره) بار، ظرفیت باربری (مثلا تعداد مسافران و باروبنه ی آنها در مقابل سوخت و سایر چیزهایی که به مصرف خود هواپیما می رسد)، ظرفیت ترابری، اجناس مقرون بصرفه برای حمل ونقل

بار یا محموله ی سودآور، (هواپیما و فضاناو و غیره) بار، ظرفیت باربری (مثلا تعداد مسافران و باروبنه ی آنها در مقابل سوخت و سایر چیزهایی که به مصرف خود هواپیما می رسد)، ظرفیت ترابری، اجناس مقرون بصرفه برای حمل ونقل

payload

<hr> معنی : پرداخت، پول، وجه، قسط، تادیه، کارسازی <hr> معانی دیگر : وجه پرداختی، جریمه

معنی : پرداخت، پول، وجه، قسط، تادیه، کارسازی معانی دیگر : وجه پرداختی، جریمه

واژه های حرف "p" - دیکشنری تخصصی