دیکشنری تخصصی

querens

quernstone

querwellen wave or querwellen or querwellen

<hr> معنی : تردید، جستار، پرس و جو، پرسش، استفسار، سوال، تحقیق و باز جویی کردن، سر و گوش آب دادن، پرسیدن، استنطاق کردن <hr> معانی دیگر : استعلام، سوال کردن، جستار کردن، تحقیق کردن، پرس و جو کردن، استعلام کردن، استفسار کردن، شک، نشان پرسش، علامت سوال، این نشان: ؟ (query mark هم می گویند)

معنی : تردید، جستار، پرس و جو، پرسش، استفسار، سوال، تحقیق و باز جویی کردن، سر و گوش آب دادن، پرسیدن، استنطاق کردن معانی دیگر : استعلام، سوال کردن، جستار کردن، تحقیق کردن، پرس و جو کردن، استعلام کردن، استفسار کردن، شک، نشان پرسش، علامت سوال، این نشان: ؟ (query mark هم می گویند)

query

query by example

query language

query window

quesi linear feedback control system

<hr> معنی : مطلب، پرسش، سئوال، مسئله، پرس، سوال، استفهام، موضوع، تردید کردن در، پرسیدن، پرسش کردن، تحقیق کردن <hr> معانی دیگر : پرسمان، استعلام، شک، شبهه، تردید، دو دلی، معما، مطلب مورد پرسش یا بحث، مشکل، گرفتاری، (در جلسات و در پارلمان) پیشنهاد، روش رای گیری (درباره ی پیشنهاد)، درخواست ختم مذاکرات و رای گیری، استعلام کردن، استفهام کردن، بازجویی کردن، استنطاق کردن، شک کردن، دو دل بودن، مورد تردید قرار دادن، زیر سوال بردن، مورد بحث قرار دادن، (دستور زبان) جمله ی استفهامی، فراز پرسشی، موضوع مورد بحث دادگاه

معنی : مطلب، پرسش، سئوال، مسئله، پرس، سوال، استفهام، موضوع، تردید کردن در، پرسیدن، پرسش کردن، تحقیق کردن معانی دیگر : پرسمان، استعلام، شک، شبهه، تردید، دو دلی، معما، مطلب مورد پرسش یا بحث، مشکل، گرفتاری، (در جلسات و در پارلمان) پیشنهاد، روش رای گیری (درباره ی پیشنهاد)، درخواست ختم مذاکرات و رای گیری

question

question answer

question of fact

question of law

question wording

question wording effects in surveys

<hr> معنی : پرسشنامه <hr> معانی دیگر : پرسشنامه

معنی : پرسشنامه معانی دیگر : پرسشنامه

questionnaire

questionnaire sampling

quetch

quetelet index

quetta bond

quetzalcoatlite

quetzalcoatlus

queucing markov chain

queucing with balking

<hr> معنی : صف، صف اتوبوس و غیره، در صف گذاشتن، در صف ایستادن، صف بستن <hr> معانی دیگر : (انگلیس - جلو مغازه و غیره) صف، ردیف، (معمولا با: up) صف بستن، ردیف ایستادن، گیسوی دم موشی، موی بافته و آویخته در پشت سر (pigtail هم می گویند)، (کامپیوتر - داده هایی که به نوبت پردازش می شوند) صف داده ها، داده رج

معنی : صف، صف اتوبوس و غیره، در صف گذاشتن، در صف ایستادن، صف بستن معانی دیگر : (انگلیس - جلو مغازه و غیره) صف، ردیف، (معمولا با: up) صف بستن، ردیف ایستادن، گیسوی دم موشی، موی بافته و آویخته در پشت سر (pigtail هم می گویند)، (کامپیوتر - داده هایی که به نوبت پردازش می شوند) صف داده ها، داده رج

queue

queue discharge

queue discipline

queue length

queue time

queued access method

queued access methode

queued indexed sequential access method

queued sequential access method

queueing

queueing model

queueing theory

queuing discipline

queuing model

queuing models

queuing theory

qui sentit commodum sentire debt et onus

quibinary code

<hr> معنی : تند، چابک، فرز، سریع، زنده، سرزنده، جلد، چست، سبک، سریع السیر، فوری <hr> معانی دیگر : (قدیمی) زنده، جاندار، سیز، بی تاخیر، بی درنگ، جست، چالاک، تندکار، تنددست، زودگذر، ناپایا، سریع الانتقال، زودفهم، زودآموز، زیرک، تیزهوش، حساس، زودیاب، زودخشم، آتشی، جوشی، (پیچ جاده و غیره) تند، به تندی، به سرعت، احساسات ژرف، دل، (قدیمی) آبستن، گوشت حساس زیر ناخن، گوشت ناخن

معنی : تند، چابک، فرز، سریع، زنده، سرزنده، جلد، چست، سبک، سریع السیر، فوری معانی دیگر : (قدیمی) زنده، جاندار، سیز، بی تاخیر، بی درنگ، جست، چالاک، تندکار، تنددست، زودگذر، ناپایا، سریع الانتقال، زودفهم، زودآموز، زیرک، تیزهوش، حساس، زودیاب، زودخشم، آتشی، جوشی، (پیچ جاده و غیره) تند، به تندی، به سرعت، ا

quick

quick access memory

quick and decisive analysis

<hr> (اقتصاد) دارایی های کوتاه مدت، (نقدینه ها و طلب ها و دارایی های زود نقد شو به جز کالاهای انبار و فروشگاه) دارایی های زود نقد، موجودی نقدشو

(اقتصاد) دارایی های کوتاه مدت، (نقدینه ها و طلب ها و دارایی های زود نقد شو به جز کالاهای انبار و فروشگاه) دارایی های زود نقد، موجودی نقدشو

quick assets

quick basic

quick bleach

quick cent

واژه های حرف "q" - دیکشنری تخصصی