دیکشنری تخصصی

rational integers

rational integral function

rational laplace transform

rational line

rational mechanics

rational method

rational mwthod

rational number

rational number system

rational operation

rational operations

rational part

rational plane

rational point

rational points

rational power

rational proper

rational proportionality

rational root theorem

rational sequence

rational subgroup

<hr> معنی : عقل گرایی، فلسفه عقلانی <hr> معانی دیگر : (فلسفه) خردگرایی، اصالت عقل

معنی : عقل گرایی، فلسفه عقلانی معانی دیگر : (فلسفه) خردگرایی، اصالت عقل

rationalism

rationalists

rationality criterion

<hr> معنی : توجیه، انطباق با اصول عقلانی، توجیه عقلی <hr> معانی دیگر : عقلانی کردن

معنی : توجیه، انطباق با اصول عقلانی، توجیه عقلی معانی دیگر : عقلانی کردن

rationalization

<hr> معنی : عقلانی کردن، منطقی کردن، عقلا توجیه کردن <hr> معانی دیگر : به صورت منطقی بیان کردن، توجیه کردن، دلیل تراشیدن، عقلانی جلوه دادن، خردی کردن، (ریاضی) گویا کردن، (روان شناسی) دلیل تراشی کردن

معنی : عقلانی کردن، منطقی کردن، عقلا توجیه کردن معانی دیگر : به صورت منطقی بیان کردن، توجیه کردن، دلیل تراشیدن، عقلانی جلوه دادن، خردی کردن، (ریاضی) گویا کردن، (روان شناسی) دلیل تراشی کردن

rationalize

rationalized unit

rationalizing

rationalizing a denominator

rationalizing substitution

rationalizing the denominator of a fraction

rattle stone

<hr> معنی : جغجغه، مار زنگی، چیزی که تغ تغ کند <hr> معانی دیگر : (آدم یا شی) تق تق کننده، لق و پق، رجوع شود به: rattlesnake

معنی : جغجغه، مار زنگی، چیزی که تغ تغ کند معانی دیگر : (آدم یا شی) تق تق کننده، لق و پق، رجوع شود به: rattlesnake

rattler

rattler test

rattlesnake ore

rattrap bond

ratujal

rauenthalite

rauhaugite

rauracian

rauvite

ravar series or ravar or ravar

ravatite or ravatite or ravatite

<hr> معنی : چیز در هم پیچیده، نخ گوریده، گوریدگی، شانه مخصوص جدا کردن تارهای نخ، از هم جدا کردن الیاف، دام بلا، پیچ انداختن در، گره دار کردن <hr> معانی دیگر : (در اصل) گوراندن، گوریده کردن، درهم و برهم کردن، پیچیده کردن، از گوریدگی در آوردن، واگوراندن، (مثلا گیسو) شانه و مرتب کردن، جدا و مرتب کردن، واچیدن، (به ویژه چیز بافته) ازهم باز شدن، وا رفتن، ریش شدن (مثل کناره های فرش پاخورده)، واچیده شدن، وا بافته شدن، (قدیمی) گوریده شدن، درهم و برهم شدن، پیچیده شدن، درهم پیچیدگی، گره خوردگی، گرفتاری، پیچیدگی، موریس راول (آهنگساز فرانسوی)، دربافندگی شانه مخصوص جداکردن تارهای ن، ن&nbsp; گوریده

معنی : چیز در هم پیچیده، نخ گوریده، گوریدگی، شانه مخصوص جدا کردن تارهای نخ، از هم جدا کردن الیاف، دام بلا، پیچ انداختن در، گره دار کردن معانی دیگر : (در اصل) گوراندن، گوریده کردن، درهم و برهم کردن، پیچیده کردن، از گوریدگی در آوردن، واگوراندن، (مثلا گیسو) شانه و مرتب کردن، جدا و مرتب کردن، واچیدن، (ب

واژه های حرف "r" - دیکشنری تخصصی